كارى با پدر و با خاندان و برادر و عموهايم كردهاى ، به كوهها مىگريختى و بر خاكستر مىآرميدى و از اين كه سر حسين ، پسر فاطمه و على را - او كه امانت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله در ميان شما بود - بر دروازه شهر نصب كرده باشند ، فرياد و فغان مىكردى . پس بشارتت باد به رسوايى و پشيمانى در فردا ، آن گاه كه بىترديد ، مردم را در آن روز [براى حساب]، گرد مىآورند!» .۱
۱۶۲۳.المناقب ، ابن شهرآشوب : روايت شده است كه يزيد به زينب عليها السلام گفت : سخن بگو .
زينب عليها السلام گفت : سخنگو ، اوست .
امام زين العابدين عليه السلام خواند :
«طمع نورزيد كه ما را خوار بداريد تا ما ، بزرگتان بداريميا آزارمان دهيد تا ما از آزارتان ، دست نگاه داريم .
خدا مىداند كه دوستتان نداريمو سرزنشتان نمىكنيم ، اگر دوستمان نداشته باشيد» .
يزيد گفت : راست گفتى - اى جوان - ؛ امّا پدرت و جدّت ، فرمانروايى را مىخواستند و ستايش ، خدايى را كه آن دو را كُشت و خونهايشان را ريخت !
امام زين العابدين عليه السلام فرمود : «نبوّت و فرمانروايى ، همواره در پدران و نياكان من بوده است ،