591
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

يزيد گفت : كوچك و بزرگتان ، دشمنى با ما را رها نمى‏كنيد !۱

نكته‏

در بيشتر گزارش‏ها ، شخصى كه يزيد ، كُشتى گرفتن با فرزند خود را به او پيشنهاد كرده ، عمر بن حسن يا عمرو بن حسن ناميده شده و تنها در يك گزارش ، وى محمّد بن عمرو بن حسن ، معرّفى شده است‏۲ و در يك گزارش ديگر نيز اين داستان ، در باره امام زين العابدين عليه السلام آمده است .۳
اين دو گزارشِ متفاوت ، علاوه بر تعارض داشتن با گزارش‏هاى مشهور ، ايرادهاى ديگرى هم دارند ؛ زيرا در آن دوران ، عمرو بن حسن ، خود در سنين كودكى بوده و فرزندى نداشته كه بتواند با فرزند يزيد ، كُشتى بگيرد . همچنين ، سن و شخصيت امام زين العابدين عليه السلام نيز تناسبى با پيشنهاد يزيد ندارد .

8 / 6

آزاد گذاشتن امام زين العابدين عليه السلام براى بازگشت به مدينه‏

۱۶۶۹.شرح الأخبار : يزيد ، فرمان داد على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام را آزاد كنند و ايشان را در ماندن پيش خود يا باز گشتن ، مُخيَّر كرد . ايشان ، بازگشت به مدينه را انتخاب نمود و يزيد هم ايشان را رها كرد .۴

8 / 7

آماده شدن خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى بازگشت به مدينه‏

۱۶۷۰.تاريخ الطبرى- به نقل از فاطمه دختر على عليه السلام -: يزيد بن معاويه گفت : اى نُعمان بن بشير ! آنچه را نياز دارند ، برايشان فراهم كن و مردى امين و شايسته را از شاميان ، همراه با سواران و ياورانى

1.قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ، فَحُمِلَ رَأسُهُ إلى‏ يَزيدَ وحُمِلنا ، فَأَقعَدَني يَزيدُ في حِجرِهِ ، وأقعَدَ ابناً لَهُ في حِجرِهِ ، ثُمَّ قالَ لي : أتُصارِعُهُ ؟ فَقُلتُ : أعطِني سِكّيناً وأعطِهِ سِكّيناً ودَعني وإيّاهُ . فَقالَ : ما تَدَعونَ عَداوَتَنا صِغاراً وكِباراً (أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۴۰۱. نيز، ر.ك: مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۷۴) .

2.ر . ك : ص ۵۹۰ ح ۱۶۶۸.

3.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۷۴ ؛ الاحتجاج : ج ۲ ص ۱۳۴ ح ۱۷۵.

4.أمَرَ [يَزيدُ] بِإِطلاقِ عَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، وخَيَّرَهُ بَينَ المُقامَ عِندَهُ أوِ الاِنصِرافِ ، فَاختارَ الاِنصِرافَ إلَى المَدينَةِ ، فَسَرَّحَهُ (شرح الأخبار : ج ۳ ص ۱۵۹ ح ۱۰۸۹) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
590

و عمر ، فرزند حسن بن على عليه السلام را - كه نوجوانى كم‏سال بود - نيز خواست و به عمر بن حسن گفت : آيا با اين جوان ، مبارزه مى‏كنى (كُشتى مى‏گيرى) ؟ و اشاره‏اش به پسرش خالد بود .
گفت : نه ؛ امّا چاقويى به من و چاقويى به او بده تا با او بجنگم .
يزيد ، او (عمر بن حسن) را پيش خواند و گرفت و به خود چسبانْد و سپس گفت : سرشتى است كه از اَخزَم در او سراغ دارم ! ۱ آيا مار ، جز مار به دنيا مى‏آورد ؟!۲

۱۶۶۷.الملهوف : يزيد ، روزى على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام و عمرو بن حسن عليه السلام را - كه كوچك بود و گفته مى‏شود كه يازده سال داشت - فرا خواند و به عمرو گفت : آيا با اين ، كُشتى مى‏گيرى ؟ و منظورش ، پسرش خالد بود .
عمرو به او گفت : نه ؛ امّا چاقويى به من و چاقويى به او بده تا با او بجنگم .
يزيد - كه خدا ، لعنتش كند - گفت : سرشتى است كه از اَخزَم در او سراغ دارم . آيا مار ، جز مار به دنيا مى‏آورد ؟!۳

۱۶۶۸.أنساب الأشراف- به نقل از محمّد بن عمرو بن حسن بن على عليه السلام -: حسين عليه السلام كشته شد و سرِ ايشان و نيز ما را براى يزيد بردند . يزيد ، مرا در دامانش نشانْد و پسر خودش را نيز در دامانش نشانْد . سپس به من گفت : با او كُشتى مى‏گيرى ؟
گفتم : چاقويى به من و چاقويى به او بده و مرا با او ، وا گذار .

1.بخشى از شعرى است كه در عرب ، مَثَل شده است . پدر اَخزَم - كه جدّ حاتم طايى يا جدّ جدّ او بوده - ، پسرى به نام اَخزَم داشته كه گويى مورد عاقّ او واقع مى‏شود و كينه او به پسرانش منتقل مى‏شود . اَخزَم مى‏ميرد و پسران اَخزَم ، روزى در جايى بر جدّشان (پدر اخزم) مى‏پرند و او را زخمى و خونين مى‏كنند . او مى‏سرايد : فرزندانم ، مرا خونين كردند . سرشتى است كه آن را در اَخزَم مى‏شناسم .هر كه با شيرمردان ، رو به رو شود ، زخمى مى‏گردد . (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۱۷۷ مادّه «خزم») .

2.فَدَعاهُ [اي دَعا يَزيدُ عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ عليه السلام‏] ذاتَ يَومٍ ، ودَعا عُمَرَ بنَ الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ ، فَقالَ لِعُمَرَ بنِ الحَسَنِ : أتُقاتِلُ هذَا الفَتى‏ - يَعني خالِداً ابنَهُ - ؟ قالَ : لا ، ولكِن أعطِني سِكّيناً وأعطِهِ سِكّيناً ثُمَّ اُقاتِلُهُ ! فَقالَ لَهُ يَزيدُ ، وأخَذَهُ فَضَمَّهُ إلَيهِ ثُمَّ قالَ : شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمِ ، هَل تَلِدُ الحَيَّةُ إلّا حَيَّةً ؟ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۶۲ ، الكامل فى التاريخ : ج ۲ ص ۵۷۸) .

3.دَعا يَزيدُ يَوماً بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام وعَمرِو بنِ الحَسَنِ ، وكانَ عَمرٌو صَغيراً ، يُقالُ : إنَّ عُمُرَهُ إحدى‏ عَشرَةَ سَنَةً . فَقالَ لَهُ : أتُصارِعُ هذا ، يَعنِي ابنَهُ خالِداً ؟ فَقالَ لَهُ عَمرٌو : لا ، ولكِن أعطِني سِكّيناً وأعطِهِ سِكّيناً ثُمَّ اُقاتِلُهُ ، فَقالَ يَزيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ : شِنشِنَةٌ أعرِفُها مِن أخزَمِ ، هَل تَلِدُ الحَيَّةُ إلَّا الحَيَّةَ (الملهوف : ص ۲۲۳ ؛ الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۸۹ ) .

تعداد بازدید : 132206
صفحه از 992
پرینت  ارسال به