639
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

به من نوشته‏اى كه مردم را به سوى تو فرا خوانم و از ابن زبير بتارانم . اين ، نه خوش‏حالى دارد و نه كرامتى است. خاك بر دهانت، و شن و كلوخ ، نثارت! اگر نفْست بر تو منّتى دارد، خيلى پَرتى، و حقيقتاً نابود و زيان‏ديده‏اى.
به من نوشته‏اى و يادآورى كرده‏اى كه زود است كه به من نيكى كنى و صله دهى . پس - اى بَشَر - ، نيكى و صِله‏ات را از من باز دار، كه من هم دوستى و يارى‏ام را از تو باز مى‏دارم. به جان خودم سوگند، آنچه در پيش توست و به ما داده‏اى، جز اندكى از آنچه از حقّ ما از درازا و پهنا (از زمين و غنايم) باز داشته‏اى ، نيست.
اى بى‏پدر ! مرا چنان مى‏بينى كه كار تو ، يعنى كشتن حسين عليه السلام و جوانان بنى عبد المطّلب را - كه چراغ‏هاى تاريكى و ستارگان روشنگر راه‏ها بودند - ، فراموش مى‏كنم ؟!
سپاه تو، به فرمان تو بر آنها تاختند و آنان ، در دشتى به زمين افكنده شدند ، غوطه‏ور در خون‏ها، عريان و برهنه، كفن‏ناشده و بى‏بالش . بادها بر آنها مى‏وزيدند و گرگان بر جنازه آنها هجوم مى‏آوردند و كفتارها بر آنها زوزه مى‏كشيدند، تا اين كه خداوند ، گروهى را كه در ريختن خون آنها شريك نبودند، بر انگيخت و كفنشان كردند و دفنشان نمودند. به خاطر آنان و به خاطر من است كه - به خدا سوگند - خدا بر تو منّت نهاده و در جايگاه كنونى نشسته‏اى .
از كارهايت ، هر چه را فراموش كنم، اين را هرگز فراموش نمى‏كنم كه آن بى‏نَسَبِ پسر بى‏نَسَب و پسر آن زن بدكاره فاجر را حاكم كردى، كه از خويشاوندى ، دور است و پدر و مادر فرومايه‏اى دارد؛ آن كه پدرت ، او را پسرِ پدر خويش خواند و براى خود ، ننگ و گناه و خوارى و پَستى دنيا و آخرت را برگزيد؛ چرا كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرمود: "فرزند، تابع پيمان ازدواج است و براى زناكار ، سنگ است" ؛ ولى پدر تو خيال كرد كه فرزندِ نامشروع هم فرزند است و به زناكار نبايد آسيبى زد و فرزند نامشروعش هم به او نسبت داده مى‏شود ، همان گونه كه فرزند زن بدكاره هم به شوهر او نسبت داده مى‏شود. پدر تو، از سرِ نادانى، سنّت را ميرانْد و به عَمد ، بدعت‏هاى گم‏راه كننده را زنده كرد.
همچنين ، هر چه را فراموش كنم، اين كار تو را فراموش نمى‏كنم كه حسين عليه السلام را از حرم پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به حرم خدا تاراندى و مردانت را به سوى او گسيل داشتى و براى آنان دسيسه كردى كه : "چون حسين به سويتان آمد، به او هجوم ببريد". تو اين روال را ادامه دادى تا او را از مكّه به سرزمين كوفه كوچاندى، و سپاه و لشكرت ، همچون شير بر او نعره زدند. تو اين كارها را به خاطر دشمنى با خدا و پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله انجام دادى.
آن گاه به پسر مَرجانه نوشتى كه با پياده‏نظام و سواره‏نظام و نيزه‏ها و شمشيرها به استقبال


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
638

۱۶۹۷.المعجم الكبير- به نقل از اَبان بن وليد -: عبد اللَّه بن زبير ، به ابن عبّاس ، نامه‏اى نوشت و از او درخواست بيعت كرد ؛ ولى او از آن، خوددارى نمود. يزيد بن معاويه ، گمان كرد كه خوددارى ابن عبّاس از بيعت با ابن زبير، به خاطر اوست . از اين رو ، به او نوشت: «امّا بعد: به من خبر رسيد كه ابن زبيرِ مُلحد ، تو را به بيعت با خود ، فرا خوانده است تا مطيعت كند و تو پشتيبان باطل و شريك گناه شوى ؛ ولى تو خوددارى كرده‏اى و به جهت اين كه خداوند، حقّ ما را - كه اهل يك خانه هستيم - به تو شناسانده ، با او دست [بيعت‏] نداده‏اى . خداوند ، بهترين پاداش صِله رحِم كنندگان و وفا كنندگان به عهد را به تو عطا كند! من هر چه را از ياد ببرم، نيكى كردن به تو و صِله و جايزه شايسته دادن به تو را، به خاطر جايگاه شايسته‏اى كه به خاطر طاعت و شرافت و خويشاوندى با پيامبر خدا در ميان ما دارى ، فراموش نمى‏كنم.
پس به كسانى كه در اطراف تو هستند ، چه خويشانت و چه كسانى كه از دوردست‏ها بر تو وارد مى‏شوند و زبان ابن زبير و آرايه كلامش آنها را جادو كرده، نيك بنگر و آنان را از او دور كن كه آنان، به تو بيشتر راغب اند و از تو، در باره اين مُلحدِ دزدِ از دين خارج‏شده، بيشتر حرف‏شنوى دارند. و السّلام» .
ابن عبّاس به يزيد نوشت: «امّا بعد: نامه‏ات به من رسيد كه در آن، دعوت ابن زبير را از من به آنچه دعوت كرده، يادآورى كرده‏اى و گفته‏اى كه من، به جهت شناخت حقّ تو ، از [پذيرفتن‏] آن ، خوددارى كرده‏ام. اگر چنان است كه تو مى‏گويى، من پاداش تو را به خاطر اين ، نخواستم و خداوند، خود به قصد من آگاه است.

تعداد بازدید : 132531
صفحه از 992
پرینت  ارسال به