675
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

بنى اميّه حرف او (عمر) را نپذيرفتند و او را گرفتند و زنده به گورش كردند.۱

۱۷۶۰.الصواعق المُحْرقة: وقتى معاوية بن يزيد بن معاويه به خلافت رسيد، بر فراز منبر رفت و گفت: «اين خلافت، ريسمان خداست. پدربزرگم معاويه، در امر حكومت ، با كسى كه شايسته حكومت بود، به ستيز برخاست. آن كه از جدّم براى خلافتْ شايسته‏تر بود، على بن ابى طالب بود. او (پدربزرگم) با شما چنان كرد كه مى‏دانيد، تا اين كه مرگش فرا رسيد و در گورش جاى گرفت و اكنون در گرو گناهانش است.

1.ثُمَّ قامَ بِالأَمرِ بَعدَهُ [أي بَعدَ يَزيدَ] ابنُهُ مُعاوِيَةُ ، وكانَ خَيراً مِن أبيهِ ، فيهِ دينٌ وعَقلٌ ، بويِعَ لَهُ بِالخِلافَةِ يَومَ مَوتِ أبيهِ ، فَأَقامَ فيها أربَعينَ يَوماً ، وقيلَ أقامَ فيها خَمسَةَ أشهُرٍ وأيّاماً ، وخَلَعَ نَفسَهُ . وذَكَرَ غَيرُ واحِدٍ أنَّ مُعاوِيَةَ بنَ يَزيدَ لَمّا خَلَعَ نَفسَهُ صَعِدَ المِنبَرَ ، فَجَلَسَ طَويلاً ، ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وأثنى‏ عَلَيهِ بِأَبلَغِ ما يَكونُ مِنَ الحَمدِ وَالثَّناءِ، ثُمَّ ذَكَرَ النَّبِيَّ صلى اللَّه عليه و آله بِأَحسَنِ ما يُذكَرُ بِهِ ، ثُمَّ قالَ : يا أيُّهَا النّاسُ ! ما أنَا بِالرّاغِبِ فِي الاِئتِمارِ عَلَيكُم لِعَظيمِ ما أكرَهُهُ مِنكُم ، وإنّي لَأَعلَمُ أنَّكُم تَكرَهونَنا أيضاً ؛ لِأَنّا بُلينا بِكُم وبُليتُم بِنا ، ألا إنَّ جَدّي مُعاوِيَةَ قَد نازَعَ في هذَا الْأَمرِ مَن كانَ أولى‏ بِهِ مِنهُ ومِن غَيرِهِ ، لِقَرابَتِهِ مِن رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وعِظَمِ فَضلِهِ وسابِقَتِهِ ، أعظَمُ المُهاجِرينَ قَدراً ، وأشجَعُهُم قَلباً ، وأكثَرُهُم عِلماً ، وأوَّلُهُم إيماناً ، وأشرَفُهُم مَنزِلَةً ، وأقدَمُهُم صُحبَةً ، ابنُ عَمِّ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وصِهرُهُ وأخوهُ ، زَوَّجَهُ صلى اللَّه عليه و آله ابنَتَهُ فاطِمَةَ ، وجَعَلَهُ لَها بَعلاً بِاختِيارِهِ لَها ، وجَعَلَها لَهُ زَوجَةً بِاختِيارِها لَهُ ، أبو سِبطَيهِ سَيِّدَي شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ ، وأفضَلِ هذِهِ الاُمَّةِ ، تَربِيَةِ الرَّسولِ ، وَابنَي فاطِمَةَ البَتولِ ، مِنَ الشَّجَرَةِ الطَّيِّبَةِ الطّاهِرَةِ الزَّكِيَّةِ ، فَرَكِبَ جَدّي مَعَهُ ما تَعلَمونَ ، ورَكِبتُم مَعَهُ ما لا تَجهَلونَ ، حَتّى‏ انتَظَمَت لِجَدِّي الاُمورُ ، فَلَمّا جاءَهُ القَدَرُ المَحتومُ وَاختَرَمَتهُ أيدِي المَنونِ ، بَقِيَ مُرتَهَناً بِعَمَلِهِ ، فَريداً في قَبرِهِ ، ووَجَدَ ما قَدَّمَت يَداهُ ، ورَأى‏ ما ارتَكَبَهُ وَاعتَداهُ . ثُمَ‏انتَقَلَتِ الخِلافَةُ إلى‏ يَزيدَ أبي، فَتَقَلَّدَ أمرَكُم لِهَوىً كانَ أبوهُ فيهِ ، ولَقَد كانَ أبي يَزيدُ - بِسوءِ فِعلِهِ وإسرافِهِ عَلى‏ نَفسِهِ - غَيرَ خَليقٍ بِالخِلافَةِ عَلى‏ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى اللَّه عليه و آله ، فَرَكِبَ هَواهُ ، وَاستَحسَنَ خَطَأَهُ ، وأقدَمَ عَلى‏ ما أقدَمَ مِن جُرأَتِهِ عَلَى اللَّهِ ، وبَغيِهِ عَلى‏ مَنِ استَحَلَّ حُرمَتَهُ مِن أولادِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، فَقَلَّت مُدَّتُهُ ، وَانقَطَعَ أثَرُهُ ، وضاجَعَ عَمَلَهُ ، وصارَ حَليفَ حُفرَتِهِ ، رَهينَ خَطيئَتِهِ ، وبَقِيَت أوزارُهُ وتَبِعاتُهُ ، وحَصَلَ عَلى‏ ما قَدَّمَ ، ونَدِمَ حَيثُ لا يَنفَعُهُ النَّدَمُ ، وشَغَلَنَا الحُزنُ لَهُ عَنِ الحُزنِ عَلَيهِ ، فَلَيتَ شِعري ماذا قالَ ، وماذا قيلَ لَهُ ؟ هَل عوقِبَ بِإِساءَتِهِ وجوزِيَ بِعَمِلِهِ ؟ وذلِكَ ظَنّي ، ثُمَّ اختَنَقَتهُ العِبرَةُ ، فَبَكى‏ طَويلاً وعَلا نَحيبُهُ . ثُمَّ قالَ : وصِرتُ أنَا ثالِثَ القَومِ ، وَالسّاخِطُ عَلَيَّ أكثَرُ مِنَ الرّاضي ، وما كُنتُ لِأَتَحَمَّلَ آثامَكُم ، ولا يَرانِي اللَّهُ جَلَّت قُدرَتُهُ مُتَقَلِّداً أوزارَكُم، وألقاهُ بِتَبِعاتِكُم، فَشَأنُكُم أمرُكُم فَخُذوهُ، ومَن رَضيتُم بِهِ عَلَيكُم فَوَلّوهُ ، فَلَقَد خَلَعتُ بَيعَتي مِن أعناقِكُم.... وَاللَّهِ ، لَئِن كانَتِ الخِلافَةُ مَغنَماً لَقَد نالَ أبي مِنها مَغرَماً ومَأثَماً ، ولَئِن كانَت سوءاً فَحَسبُهُ مِنها ما أصابَهُ . ثُمَّ نَزَلَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ أقارِبُهُ واُمُّهُ ، فَوَجَدوهُ يَبكي ، فَقالَت لَهُ اُمُّهُ : لَيتَكَ كُنتَ حَيضَةً ولَم أسمَع بِخَبَرِكَ ، فَقالَ : وَدِدتُ - وَاللَّهِ - ذلِكَ ، ثُمَّ قالَ : وَيلي إن لَم يَرحَمني رَبّي . ثُمَّ إنَّ بَني اُمَيَّةَ قالوا لِمُؤَدِّبِهِ عُمَرَ المَقصوصِ : أنتَ عَلَّمتَهُ هذا ولَقَّنتَهُ إيّاهُ ، وصَدَدتَهُ عَنِ الخِلافَةِ ، وزَيَّنتَ لَهُ حُبَّ عَلِيٍّ وأولادِهِ ، وحَمَلتَهُ عَلى‏ ما وَسَمَنا بِهِ مِنَ الظُّلمِ ، وحَسَّنتَ لَهُ البِدَعَ ، حَتّى‏ نَطَقَ بِما نَطَقَ ، وقالَ ما قالَ . فَقالَ : وَاللَّهِ ، ما فَعَلتُهُ ، ولكِنَّهُ مَجبولٌ ومَطبوعٌ عَلى‏ حُبِّ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَلَم يَقبَلوا مِنهُ ذلِكَ ، وأخَذوهُ ودَفَنوهُ حَيّاً حَتّى‏ ماتَ (حياة الحيوان الكبرى : ج ۱ ص ۵۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
674

مرگ ، او را گرفتند، او در گورش در گرو عمل خود، تنها ماند و به هر چه پيشاپيش فرستاده بود ، رسيد و آنچه را كه كرده و در پى‏اش دويده بود ، ديد .
سپس خلافت به پدرم يزيد رسيد . او امور شما را به دست گرفت، با همان تمايلى كه پدرش در باره او داشت. پدرم يزيد ، با توجّه به بدىِ كردار و زياده‏روى‏اش ، مناسب خلافت بر امّت محمّد صلى اللَّه عليه و آله نبود. او سوار بر مركب هوسش شد و اشتباهش را نيكو شمرد و از جرئت و جسارت بر خدا و تجاوزكارى در حلال شمردن حرمت فرزندان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ، كرد آنچه را كه كرد . پس، عمرش كوتاه شد و دنباله‏اش بريده گرديد و با عملش دست به گريبان شد و با قبرش هم‏آغوش گشت . او در گرو خطايش ماند و گناهان و آثارش بر جاى ماندند. به آنچه از پيش فرستاده بود، دست يافت و پشيمان شد ، در جايى كه پشيمانى سودى ندارد. اندوه ما از كارهاى بدش ، ما را از زارى بر مرگ او باز داشت. اى كاش مى‏دانستم كه : چه گفت و به او چه‏ها گفته شد؟ و آيا به بدكردارى‏اش عذاب شد و براى عملش مجازات گرديد؟! اين، گمان من است».
گريه گلوى معاوية بن يزيد را گرفت و براى مدّتى گريست و صداى ناله‏اش بلند شد. آن گاه گفت: «من ، سومين نفرِ اين گروهم. خشمناكان بر من، بيش از خشنودان از من هستند. من حاضر نيستم گناهان شما را بر دوش بكشم و خداوند - كه قدرتش باعظمت باد - چنين نبيند كه من بار سنگين شما را بر عهده بگيرم و او را با بار گناهان شما ديدار كنم. پس ، اين شما و اين حكومتتان ! آن را بر گيريد و هر كس را براى آن مى‏پسنديد ، حاكم كنيد. من بيعتم را از شما برداشتم... . به خدا سوگند، اگر خلافت ، غنيمت است، پدرم ، هم به غرامت و هم به گناهِ آن رسيد و اگر بد است، همان كه به پدرم رسيد، بس است!» .
آن گاه از منبر ، پايين آمد و خويشان و مادرش، نزد وى آمدند و ديدند كه گريه مى‏كند. مادرش به وى گفت: كاش لكّه حيضى بودى و من، خبر تو را نشنيده بودم!
معاويه [بن يزيد] گفت: به خدا ، من هم اين را دوست داشتم ! و سپس گفت: واى بر من ، اگر پروردگارم به من رحم نكند!
آن گاه بنى اميّه به معلّم او، عُمَرِ مقصوص، گفتند: تو اين را به او ياد دادى و به او تلقين نمودى و وى را از خلافت باز داشتى و دوستى على و فرزندانش را برايش آراستى و او را وادار كردى كه داغ ستمكارى را بر پيشانى ما بنهد و بدعت‏ها را برايش زيبا جلوه دادى، تا چنان سخنانى را گفت و گفت آنچه را كه گفت.
عمر گفت: به خدا سوگند، من اين كارها را نكرده‏ام . ذات او و طبيعتش بر دوستى على ، سرشته است.

تعداد بازدید : 131258
صفحه از 992
پرینت  ارسال به