فرسخى موصل، به هم رسيدند.
ابراهيم، آن شب را نتوانست بخوابد و تا صبح ، بيدار بود. سحرگاهان بود كه برخاست و سپاهش را آمادهباش و نظام داد و نماز صبح را در اوّل وقت با يارانش خواند . سپس سوار شد و به سوى سپاه ابن زياد به حركت در آمد . او لشكرش را آرام آرام به راه انداخت ، در حالى كه خود در ميان پيادهنظام ، در حركت بود، تا اين كه از فراز تپّهاى بر سپاه ابن زياد ، مُشْرف شد ؛ ولى هنوز از سپاه عبيد اللَّه ، كسى نجنبيده بود . وقتى آنها سپاه ابراهيم را ديدند ، وحشتزده به سوى اسبها و اسلحههايشان هجوم آوردند.
پسر اَشتر، بر اسبش سوار شد و در برابر پرچمهاى قبايل مىايستاد و آنان را به جنگ با ابن زياد ، تشويق مىكرد و مىگفت: «اين ، قاتل پسر دختر پيامبر خداست كه خدا او را پيش پاى شما آورده و امروز ، او را در تيررس شما قرار داده است . پس بر شماست كه كار او را بسازيد. او با پسر دخترِ پيامبر خدا ، آن كرد كه فرعون با بنى اسرائيل نكرد .
اين ، پسر زياد ، قاتل حسين است كه ميان او و فرات ، مانع شد و نگذاشت كه او و فرزندان و زنانش از آن بنوشند، و نگذاشت كه او به شهر خودش باز گردد و يا نزد يزيد بن معاويه برود، تا اين كه او را كشت .
واى بر شما! دلهايتان را به [كشتنِ] او تسكين دهيد و نيزهها و شمشيرهايتان را از خونش سيراب سازيد. اين ، همان كسى است كه در باره خانواده پيامبرتان ، آن كارها را كرد. خدا او را برايتان آورده است!» . ابراهيم ، اين كلمات و امثال اين را بسيار گفت و آن گاه زير پرچم خود ، فرود آمد .
ابن زياد در ميان انبوه سپاه خود ، با سوارهها و پيادهها پيش آمد و حُصَين بن نُمَير را فرمانده جناح راست و عُمَير بن حُباب سُلَمى را فرمانده جناح چپ سپاهش كرده بود و با پسر اَشتر ، رويارو شد . عُمَير بن حُباب سُلَمى به پسر مالك ، قول داده بود كه با اوست و فردا با مردم ، از لشكر ابن زياد ، فرار خواهند كرد. فرمانده سواران سپاه ابن زياد ، شُرَحبيل بن كِلاع بود و ابن زياد ، خود در ميان پيادهنظام ، حركت مىكرد .
دو سپاه ، در برابر هم ايستادند . حُصَين بن نُمَير با جناح راست به جناح چپ سپاه ابراهيم حمله كرد و آن را شكست داد و فرمانده آن، على بن مالك جُشَمى را كشت . پرچم او را پسرش محمّد بن على گرفت ؛ ولى او هم كشته شد و جناح چپ سپاه عراق ، به كلّى متلاشى شد .
[پسرِ] اَشتر در ميان سپاه ، فرياد زد كه : «اى پاسبانان خدا! به سوى من بياييد . من ، پسرِ اَشترم» و رويَش را باز كرد تا او را بشناسند . در نتيجه ، آنان (سپاهش) به سوى او روان شدند و بر گِردش