709
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

مختار - بيمناكم. براى من امان بگير . او هم امان گرفت .
من امان او را ديدم و خواندم . چنين بود: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم . اين ، امانى است از سوى مختار بن ابى عبيد براى عمر بن سعد بن ابى وقّاص. تو و مال و خانواده و خاندان و فرزندانت در امان خداييد . براى آنچه در زمان گذشته از تو سر زده، مؤاخذه نمى‏شوى، مادام كه حرف‏شنو و مطيع باشى و كنار خانه و خانواده و شَهرت باشى. هر كس از مأموران و شيعيان خاندان محمّد و ديگر مردم ، عمر سعد را مى‏بيند، متعرّض او نشود، جز به خوبى» .
سائب بن مالك، احمر بن شُمَيط، عبد اللَّه بن شدّاد و عبد اللَّه بن كامل ، گواهان اين امان بودند و مختار ، خود با خدا عهد و پيمان بست كه به آن امانى كه به عمر بن سعد داده، وفا كند، مگر اين كه او كارى انجام دهد و خدا را گواه گرفت، و خدا گواهى كافى است.
ابو جعفر محمّد بن على (باقر) عليه السلام مى‏فرمايد: «امان دادن مختار به عمر بن سعد به اين كه "مگر كارى انجام دهد"، مرادش اين بود كه او هر گاه داخل مستراح هم شد ، كارى انجام داده است» .
وقتى عُريان ، خبر [سوگند خوردن مختار به كشتن فردى‏] را آورد، عمر بن سعد ، شب براى حمّام از منزل بيرون رفت . سپس با خود گفت : به منزلم بر مى‏گردم. پس باز گشت و از رَوحاء ، عبور كرد و صبح به خانه‏اش آمد ، در حالى كه به حمّام رفته بود . غلامش به او امان‏نامه و نيز منظور مختار را از آن ، يادآورى كرد و گفت: چه كارى بزرگ‏تر از آنچه تو كردى ! تو اقامتگاه و خانواده‏ات را ترك كردى و تا اين جا آمدى. به منزلت برگرد و اجازه نده كه مختار ، بهانه‏اى بر ضدّ تو بيابد.
او به منزلش باز گشت ؛ ولى خبر رفتنش به بيرون از منطقه تعيين شده، به مختار رسيد . مختار گفت: هرگز! در گردن او زنجيرى است كه اگر براى فرار هم تلاش كند ، نمى‏تواند و او را باز مى‏گرداند.
مختار، صبح ، ابو عَمره را به دنبال عمر بن سعد فرستاد و دستور داد كه او را بياورد. ابو عَمره نزد عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد و گفت: امير ، تو را خواسته است !
عمر برخاست ؛ امّا پايش در جُبّه‏اش گرفت و فرو افتاد . ابو عَمره او را در همان جبّه با شمشيرش كشت و سرش را در دامنش گذاشت و آن را در برابر مختار قرار داد.
مختار به پسر عمر، حفص بن عمر بن سعد - كه نزد او نشسته بود - ، گفت: اين سر را مى‏شناسى؟
حفص ، استرجاع كرد (إنّا للَّه گفت) و گفت: آرى و زندگى ، ديگر پس از او، لطفى ندارد!
مختار گفت: راست گفتى . تو هم پس از او زنده نمى‏مانى ! و دستور داد او را نيز كشتند و سر او


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
708

گفت: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ)۱ ؛ آرى.
مختار گفت: اى ابو عمره ! او را به عمر ، ملحق كن. او حفص را هم كشت.
آن گاه مختار - كه رحمت خدا بر او باد - گفت: عمر در برابر حسين عليه السلام و حفص در برابر على بن الحسين ، هر چند كه برابر نيستند.۲

۱۸۱۴.تاريخ الطبرى- به نقل از موسى بن عامر ابو الأشعر -: روزى مختار - كه براى هم‏مجلسى‏هاى خود سخن مى‏گفت - ، اظهار داشت: فردا مردى گُنده‏پا، گود چشم و پر ابرو را مى‏كشم كه كشته شدن او، اهل ايمان و فرشتگان مقرّب را خوش‏حال مى‏كند.
هيثم بن اسود نخعى، نزد مختار بود كه اين گفته را شنيد و در دلش افتاد كه آن كسى كه مختار قصد او را دارد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص است. وقتى به منزلش باز گشت، پسرش عُريان را خواست و گفت: امشب با ابن سعد ديدار مى‏كنى و او را از فلان و فلان مسئله ، خبردار مى‏سازى و مى‏گويى: مراقبتِ لازم را به عمل بياور كه مختار ، جز تو را قصد نكرده است .
پسر هيثم ، نزد عمر بن سعد آمد و ماجرا را باز گفت . عمر بن سعد به وى گفت: خدا به پدرت و به خاطر رعايت حقّ برادرى ، جزاى خير دهد ! مختار ، چگونه قصد مرا كرده ، در حالى كه با من عهد بسته و تعهّد داده است ؟!
مختار ، نخستين كارى كه كرد ، اين بود كه روش خوبى را در ميان مردم ، بنياد گذاشت و با آنها به مِهر ، رفتار كرد.
عبد اللَّه بن جَعدة بن هُبَيره، به جهت خويشاوندى‏اش با على عليه السلام، گرامى‏ترين شخص در نزد مختار بود. عمر بن سعد با عبد اللَّه بن جَعده صحبت كرد و به او گفت: من از اين مرد - يعنى

1.بقره : آيه ۱۵۶ .

2.كانَ المُختارُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَد سُئِلَ في أمانِ عُمَرَ بنِ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ ، فَآمَنَهُ عَلى‏ أن لا يَخرُجَ مِنَ الكوفَةِ ، فَإِن خَرَجَ مِنها فَدَمُهُ هَدَرٌ . قالَ : فَأَتى‏ عُمَرَ بنَ سَعدٍ رَجُلٌ ، فَقالَ : إنّي سَمِعتُ المُختارَ يَحلِفُ لَيَقتُلَنَّ رَجُلاً ، وَاللَّهِ ، ما أحسَبُهُ غَيرَكَ . قالَ : فَخَرَجَ عُمَرُ حَتّى‏ أتَى الحَمّامَ ، فَقيلَ لَهُ : أتَرى‏ هذا يَخفى‏ عَلَى المُختارِ ؟ فَرَجَعَ لَيلاً ، فَدَخَلَ دارَهُ . فَلَمّا كانَ الغَدُ غَدَوتُ ، فَدَخَلتُ عَلَى المُختارِ ، وجاءَ الهَيثَمُ بنُ الأَسوَدِ فَقَعَدَ ، فَجاءَ حَفصُ بنُ عُمَرَ بنِ سَعدٍ ، فَقالَ لِلمُختارِ: يَقولُ لَكَ أبو حَفصٍ : أنزِلنا بِالَّذي كانَ بَينَنا وبَينَكَ . قالَ : اِجلِس ، فَدَعَا المُختارُ أبا عَمرَةَ ، فَجاءَ رَجُلٌ قَصيرٌ يَتَخَشخَشُ فِي الحَديدِ فَسارهُ ، ودَعا بِرَجُلَينِ ، فَقالَ : اِذهَبا مَعَهُ ، فَذَهَبَ فَوَاللَّهِ ما أحسَبُهُ بَلَغَ دارَ عُمَرَ بنِ سَعدٍ حَتّى‏ جاءَ بِرَأسِهِ . فَقالَ المُختارُ لِحَفصٍ : أتَعرِفُ هذا ؟ فَقالَ : (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ) ، نَعَم . قالَ : يا أبا عَمرَةَ ، ألحِقهُ بِهِ ، فَقَتَلَهُ . فَقالَ المُختارُ رَحِمَهُ اللَّهُ : عُمَرُ بِالحُسَينِ عليه السلام ، وحَفصٌ بِعَلِيِّ بنِ الحُسَينِ عليه السلام ، ولا سَواءَ (الأمالى ، طوسى : ص ۲۴۳ ح ۴۲۴ ؛ تاريخ دمشق : ج ۴۵ ص ۵۵) .

تعداد بازدید : 158148
صفحه از 992
پرینت  ارسال به