گفت: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ)۱ ؛ آرى.
مختار گفت: اى ابو عمره ! او را به عمر ، ملحق كن. او حفص را هم كشت.
آن گاه مختار - كه رحمت خدا بر او باد - گفت: عمر در برابر حسين عليه السلام و حفص در برابر على بن الحسين ، هر چند كه برابر نيستند.۲
۱۸۱۴.تاريخ الطبرى- به نقل از موسى بن عامر ابو الأشعر -: روزى مختار - كه براى هممجلسىهاى خود سخن مىگفت - ، اظهار داشت: فردا مردى گُندهپا، گود چشم و پر ابرو را مىكشم كه كشته شدن او، اهل ايمان و فرشتگان مقرّب را خوشحال مىكند.
هيثم بن اسود نخعى، نزد مختار بود كه اين گفته را شنيد و در دلش افتاد كه آن كسى كه مختار قصد او را دارد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص است. وقتى به منزلش باز گشت، پسرش عُريان را خواست و گفت: امشب با ابن سعد ديدار مىكنى و او را از فلان و فلان مسئله ، خبردار مىسازى و مىگويى: مراقبتِ لازم را به عمل بياور كه مختار ، جز تو را قصد نكرده است .
پسر هيثم ، نزد عمر بن سعد آمد و ماجرا را باز گفت . عمر بن سعد به وى گفت: خدا به پدرت و به خاطر رعايت حقّ برادرى ، جزاى خير دهد ! مختار ، چگونه قصد مرا كرده ، در حالى كه با من عهد بسته و تعهّد داده است ؟!
مختار ، نخستين كارى كه كرد ، اين بود كه روش خوبى را در ميان مردم ، بنياد گذاشت و با آنها به مِهر ، رفتار كرد.
عبد اللَّه بن جَعدة بن هُبَيره، به جهت خويشاوندىاش با على عليه السلام، گرامىترين شخص در نزد مختار بود. عمر بن سعد با عبد اللَّه بن جَعده صحبت كرد و به او گفت: من از اين مرد - يعنى