717
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

رودخانه و در كنار تپّه‏اى است - رسيد. آن گاه [كسى را] به كَلتانيّه فرستاد و مردى عِلج‏۱ را از آن جا گرفت و او را زد و به او گفت: راه رهايى‏ات ، اين است كه نامه مرا به مُصعَب بن زبير برسانى . و در بالاى نامه نوشت: به امير مُصعَب بن زبير ، از شمر بن ذى الجوشن .
مرد عِلج ، رفت و وارد روستايى شد كه خانه‏هايى داشت و خانه ابو عَمره هم در ميان آنها بود . مختار ، ابو عَمره را در آن ايّام به آن روستا فرستاده بود تا آن جا مركز اسلحه [و كمينگاه ]ميان تداركات وى و بصريان باشد . آن مرد عِلج ، عِلج ديگرى را از آن روستا ديد و به او از آزارهاى شمر ، شِكوه كرد. آن دو ايستاده بودند و حرف مى‏زدند كه يكى از دوستان ابو عَمره از كنار آنها گذشت و در دست آن عِلْج ، نامه‏اى را ديد كه شمر ، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجى در باره محلّ اقامت شمر پرسيدند . او جواب داد و معلوم شد كه فاصله ميان آنها با شمر ، تنها سه فرسخ است . پس به سمت او حركت كردند.
به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم . گفتيم: اى كاش تو امشب ، ما را از اين جا ببَرى ! ما در اين جا مى‏ترسيم.
گفت: آيا همه اين نگرانى‏ها براى اين دروغگو (مختار) است ؟ به خدا سوگند، من تا سه روز از اين جا حركت نخواهم كرد. خدا دلتان را از وحشت ، آكنده سازد !
در آن جايى كه ما بوديم ، ملخ‏هاى بى‏بالِ كوچك، زياد بودند . به خدا سوگند ، من بين خواب و بيدارى بودم كه صداى سُم اسب شنيدم و با خود گفتم: اين ، صداى ملخ است. سپس صداى همهمه شديدترى شنيدم و به هوش آمدم و چشمانم را ماليدم و گفتم: نه ! به خدا، اين ، صداى ملخ نيست.
تا آمدم بلند شوم، آنها از بالاى تپّه بر ما مُشرِف شده بودند و تكبير گفتند و خانه‏هاى ما را محاصره نمودند . ما از خانه‏ها در آمديم و اسب‏هايمان را رها كرديم و با پاى پياده مى‏دويديم. من از كنار شمر مى‏گذشتم و او بُردِ محكم‏بافت سپيدى به تن داشت . او پيسى داشت و من از روى بُردش ، سفيدى پهلويش را مى‏ديدم. او آنها را با نيزه مى‏زد . آنها او را واداشتند كه با شتاب ، سلاح و لباس‏هايش را بپوشد. ما گذشتيم و او را رها كرديم.

1.عِلج، در عربى ، به مرد تنومند كافر غيرعرب ، گفته مى‏شود . برخى از عرب‏ها ، علج را براى هر كافرى به كار مى‏برند (المصباح المنير : ص ۴۲۵ مادّه «علج») .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
716

گفتم: چگونه خدا تو را بيامرزد، در حالى كه در كشتن پسر پيامبر خدا ، دست داشتى ؟
گفت: واى بر تو! پس چه كار مى‏كرديم؟! فرماندهانِ ما به ما دستورى دادند و ما هم سرپيچى نكرديم. اگر سرپيچى مى‏كرديم، بدتر از اين خرانِ آبكش بوديم.
گفتم: اين ، عذر زشتى است. فرمانبرى ، فقط در كار خير ، مُجاز است .۱

۱۸۲۴.الطبقات الكبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة)- به نقل از هيثم بن خطّاب نَهدى -: از ابو اسحاق سَبيعى شنيدم كه مى‏گفت: شمر بن ذى الجوشن، نمى‏توانست يا نمى‏خواست با ما نماز بخواند . پس از نماز مى‏آمد و نماز مى‏خواند و سپس مى‏گفت: خداوندا ! مرا بيامرز . من ، مردى بزرگوارم و فرومايگان ، مرا نزاده‏اند.
به او گفتم: تو انتخاب بسيار بدى كردى ، در آن روز كه به سوى كشتن پسر دختر پيامبر خدا شتافتى.
گفت: اى ابو اسحاق ! رهايمان كن! اگر ما آن گونه بوديم كه تو و يارانت مى‏گوييد، بدتر از خرانِ آبكش بوديم.۲

۱۸۲۵.تاريخ الطبرى- به نقل از مسلم بن عبد اللَّه ضِبابى ، در باره حوادث سال ۶۶ هجرى -: وقتى شمر بن ذى الجوشن بيرون آمد ، من هم با او بودم، در آن هنگامى كه مختار ، ما را شكست داد و يمنى‏ها را در جَبّانةُ السَّبيع كشت و غلامش زِربى را در پى شمر فرستاد و شمر - چنان كه اتّفاق افتاد - ، او را كشت .
شمر رفت تا به ساتيدَما۳ رسيد . از آن جا هم گذشت تا به روستاى كَلتانيّه‏۴ - كه در ساحل

1.كانَ شِمرٌ يُصَلّي مَعَنا ، ثُمَّ يَقولُ : اللّهُمَّ إنَّكَ تَعلَمُ أنّي شَريفٌ فَاغفِر لي . قُلتُ : كَيفَ يَغفِرُ اللَّهُ لَكَ وقَد أعَنتَ عَلى‏ قَتلِ ابنِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ؟ قالَ : وَيحَكَ ! فَكَيفَ نَصنَعُ ؟ إنَّ اُمَراءَنا هؤُلاءِ أمَرونا بِأَمرٍ فَلَم نُخالِفهُم ، ولَو خالَفناهُم كُنّا شَرّاً مِن هذِهِ الحُمُرِ السُّقاةِ . قُلتُ : إنَّ هذا لَعُذرٌ قَبيحٌ ، فَإِنَّمَا الطّاعَةُ فِي المَعروفِ (ميزان الاعتدال : ج ۲ ص ۲۸۰ ، لسان الميزان : ج ۳ ص ۱۵۲) .

2.سَمِعتُ أبا إسحاقَ السَّبَيعِيَّ يَقولُ : كانَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ الضِّبابِيُّ لا يَكادُ أو لا يَحضُرُ الصَّلاةَ مَعَنا ، فَيَجي‏ءُ بَعدَ الصَّلاةِ فَيُصَلّي ، ثُمَّ يَقولُ : اللَّهُمَّ اغفِر لي ، فَإِنّي كَريمٌ لَم تَلِدنِي اللِّئامُ . قالَ : فَقُلتُ لَهُ : إنَّكَ لَسَيِّى‏ءُ الرَّأيِ يَومَ تُسارِعُ إلى‏ قَتلِ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله . قالَ : دَعنا مِنكَ - يا أبا إسحاقَ - ، فَلَو كُنّا كَما تَقولُ وأصحابُكَ كُنّا شَرّاً مِنَ الحَميرِ السَّقّاءاتِ (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۹۹ ح ۴۵۹ ، تاريخ دمشق ج ۲۳ ص ۱۸۹) .

3.رودخانه‏اى در نزديكى ارزن الروم. خسرو پرويز ، پادشاه ايران، اياس بن قبيصه طايى را براى جنگ با روميان به ساتيدما فرستاد (معجم البلدان : ج ۳ ص ۱۶۹. نيز، ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين جلد) .

4.ابو يحيى ساجى ، اين كلمه را در تاريخ بصره، در يادكرد اساوره، به صورت «كَلاتانيّه» ضبط نموده است. اين منطقه، بين شوش و صيمره يا جايى در همين حدود است. در همين جا بود كه شمر بن ذى الجوشن ضبابى كه در كشتن حسين بن على - كه خدا از او خشنود باد - شركت داشت، كشته شد. ابو عمره ، او را كشت (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۷۶. نيز، ر . ك : نقشه شماره ۵ در پايان همين جلد) .

تعداد بازدید : 158764
صفحه از 992
پرینت  ارسال به