735
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

گفت: همين نزديكى و بر مى‏گردم .
به غلامم گفتم: اسب را زين كن . آن گاه ، سوار شدم و به دنبالش حركت كردم و ديدم كه در كُناسه - كه محلّه قبيله بنى اسد است - ايستاده و پايش را روى يال اسبش انداخته است. طولى نكشيد كه گروهى پيدا شدند و حَرمَلة بن كاهل اسدى با طنابى به گردن و دستانى بسته به پشت ، در ميان آنها بود.
مختار گفت: دست‏ها و پاهايش را قطع كنيد.
به خدا سوگند، هنوز دستورش به پايان نرسيده بود كه دو دست و دو پايش را در حالى كه ايستاده بود ، قطع كردند. سپس دستور داد كه نفت و نى آوردند و بر روى او نفت پاشيدند و رويَش نى ريختند و آتش افروختند و او در آتش سوخت .
گفتم: لا إله إلّا اللَّه، وَحدَهُ لا شريكَ له.
مختار گفت: اى بِشر ! اين كار مرا با حَرمَله قبول ندارى ؟ آيا فراموش كرده‏اى كه حرمله با خاندان على عليه السلام چه كرد؟ و روزِ [برخورد با ]حسين عليه السلام ، چه موضعى داشت؟ كودك حسين عليه السلام در دامنش بود، كه او را هدف تيرى قرار داد .
گفتم: اى امير ! من ، منكر اين نشدم . اين، در برابر عذاب آخرتش كه خدا در برابر گناه دائمىِ او فراهم كرده، بسى اندك است . [اكنون‏] براى امير ، چيزى را مى‏گويم كه خوش‏حالش مى‏كند و دلش را محكم و تصميمش را جدّى مى‏سازد .
مختار گفت: آن چيست، اى مبارك؟
گفتم: سالى به حجْ مشرّف شدم. براى زيارت زين العابدين عليه السلام و عرض سلام، خدمت ايشان رفتم و ايشان در باره همين حرملة بن كاهل از من پرسيد . من گفتم: او يكى از افراد قبيله بنى موقِد۱ است. فرمود: «خدا دستان و پاهايش را قطع كند و در همين دنيا بر او آتش افروزد!».
مختار بر همان بلندى زينش به سجده افتاد و نزديك بود از خوش‏حالى و شادى ، از روى زين ، بال در بياورد و گفت: ستايش ، از آنِ خداست. خدا مژده خيرت دهد ، اى بِشر !
وقتى باز گشتيم و به درِ خانه من رسيد، گفتم: اگر امير صلاح بداند، به من ، افتخار دهد و با ورودش به خانه‏ام و با خوردن غذايم ، بر من منّت گذارد؟
مختار گفت: سبحان اللَّه و لَهُ الحمد. چنين چيزى را از زين العابدين عليه السلام براى من نقل مى‏كنى و با اين حال ، مى‏خواهى كه غذا بخورم ؟! نه به خدا ، اى بِشر ! امروز ، روز خوردن و آشاميدن

1.موقِد، نام جدّ اعلاى اين قبيله، از نظر لغوى به معناى «آتش‏افروز» است.


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
734

۱۸۵۳.الأمالى ، شجرى- به نقل از بِشر بن غالب اسدى -: سالى به حجْ مشرّف شدم و براى زيارت و عرض سلام ، خدمت امام زين العابدين عليه السلام رسيدم. به من فرمود: «اى بِشر ! كدامينِ شما حرملة بن كاهل است؟» .
گفتم : او يكى از افراد قبيله بنى موقِد (آتش‏افروز) است.
فرمود: «خدا آتش را بر او شعله‏ور كند و دستان و پاهايش را در همين دنيا و نه در آخرت ببُرد!».
حرمله ، يكى از كودكان ما را با تير زد و سرش را با آن بُريد.
مختار بن ابى عُبَيد ، خروج كرد و من در كوفه بودم. بر درِ خانه خودم نشسته بودم كه مختار در ميان جمعيتى فراوان ، آمد و بر من سلام كرد . گفتم: امير ، قصد كجا را دارد؟

تعداد بازدید : 132185
صفحه از 992
پرینت  ارسال به