807
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

آن نشست ؛ ولى نمى‏توانست جلوى اشكش را بگيرد . صداى گريه مردم ، بلند شد و ناله كنيزكان و زنان به هوا برخاست . مردم از هر سو ، امام زين العابدين عليه السلام را تسلّى مى‏دادند و آن مكان ، يكپارچه آه و فغان شد.۱

1.فَلَمّا قَرُبنا مِنها [أي مِنَ المَدينَةِ] نَزَلَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَحَطَّ رَحلَهُ ، وضَرَبَ فُسطاطَهُ ، وأنزَلَ نِساءَهُ ، وقالَ : يا بَشيرُ، رَحِمَ اللَّهُ أباكَ، لَقَد كانَ شاعِراً ، فَهَل تَقدِرُ عَلى‏ شَي‏ءٍ مِنهُ؟ قُلتُ : بَلى‏ يَابنَ رَسولِ اللَّهِ ، إنّي لَشاعِرٌ . قالَ : فَادخُلِ المَدينَةَ وَانعَ أبا عَبدِ اللَّهِ عليه السلام . قالَ بَشيرٌ : فَرَكِبتُ فَرَسي ورَكَضتُ حَتّى‏ دَخَلتُ المَدينَةَ ، فَلَمّا بَلَغتُ مَسجِدَ النَّبِيِّ صلى اللَّه عليه و آله ، رَفَعتُ صَوتي بِالبُكاءِ ، وأنشَأتُ أقولُ : يا أهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها قُتِلَ الحُسَينُ فَأَدمُعي مِدرارُالجِسمُ مِنهُ بِكَربَلاءَ مُضَرَّجٌ وَالرَّأسُ مِنهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ قالَ : ثُمَّ قُلتُ : هذا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام مَعَ عَمّاتِهِ وأخَواتِهِ ، قَد حَلّوا بِساحَتِكُم، ونَزَلوا بِفِنائِكُم ، وأنَا رَسولُهُ إلَيكُم اُعَرِّفُكُم مَكانَهُ . قالَ : فَما بَقِيَت فِي المَدينَةِ مُخَدَّرَةٌ ولا مُحَجَّبَةٌ إلّا بَرَزنَ مِن خُدورِهِنَّ مَكشوفَةً شُعورُهُنَّ ، مُخَمَّشَةً وُجوهُهُنَّ ، ضارِباتٍ خُدودَهُنَّ ، يَدعونَ بِالوَيلِ وَالثُّبورِ ، فَلَم أرَ باكِياً ولا باكِيَةً أكثَرَ مِن ذلِكَ اليَومِ ، ولا يَوماً أمَرَّ عَلَى المُسلِمينَ مِنهُ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، وسَمِعتُ جارِيَةً تَنوحُ عَلَى الحُسَينِ عليه السلام وتَقولُ : نَعى‏ سَيِّدي ناعٍ نَعاهُ فَأَوجَعا فَأَمرَضَني ناعٍ نَعاهُ فَأَفجَعاأعَينَيَّ جودا بِالمَدامِعِ وأَسكِبا وجودا بِدَمعٍ بَعدَ دَمعِكُما مَعاعَلى‏ مَن دَهى‏ عَرشَ الجَليلِ فَزَعزَعا وأصبَحَ أنفُ الدّينِ وَالمَجدُ أجدَعاعَلَى ابنِ نَبِيِّ اللَّهِ وَابنِ وَصِيِّهِ‏ وإن كانَ عَنّا شاحِطَ الدّارِ أشسَعا ثُمَّ قالَت : أيُّهَا النّاعي! جَدَّدتَ حُزنَنا بِأَبي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام ، وخَدَشتَ مِنّا قُروحاً لَمّا تَندَمِل ، فَمَن أنتَ يَرحَمُكَ اللَّهُ؟ قُلتُ : أنَا بَشيرُ بنُ حَذلَمٍ وَجَّهَني مَولايَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وهُوَ نازِلٌ مَوضِعَ كَذا وكَذا مَعَ عِيالِ أبي عَبدِ اللَّهِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ . قالَ : فَتَرَكوني مَكاني وبادَروا ، فَضَرَبتُ فَرَسي حَتّى‏ رَجَعتُ إلَيهِم ، فَوَجَدتُ النّاسَ قَد أخَذُوا الطُّرُقَ وَالمَواضِعَ ، فَنَزَلتُ عَن فَرَسي وتَخَطَّيتُ رِقابَ النّاسِ حَتّى‏ قَرُبتُ مِن بابِ الفُسطاطِ ، وكانَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام داخِلاً فَخَرَجَ ومَعَهُ خِرقَةٌ يَمسَحُ بِها دُموعَهُ ، وخَلفَهُ خادِمٌ مَعَهُ كُرسِيٌّ ، فَوَضَعَهُ لَهُ وجَلَسَ عَلَيهِ وهُوَ لا يَتَمالَكُ مِنَ العَبرَةِ ، فَارتَفَعَت أصواتُ النّاسِ بِالبُكاءِ وحَنينُ الجَواري وَالنِّساءِ ، وَالنّاسُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ يُعَزّونَهُ ، فَضَجَّت تِلكَ البُقعَةُ ضَجَّةً شَديدَةً (الملهوف : ص ۲۲۶ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۱۴۷) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
806

۱۹۵۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو كَنود عبد الرحمان بن عُبَيد -: وقتى خبر كشته شدن حسين عليه السلام به مردم مدينه رسيد، دختر عقيل بن ابى طالب - در حالى كه زنان خاندانش نيز همراهش بودند - ، ماتم‏زده بيرون آمد و لباسش را جمع مى‏كرد و مى‏گفت:

به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چه مى‏گوييد ، اگر به شما بگويد :«شما - اى آخرين امّت - ، چه كرديد
با نسل و خانواده من، پس از از دست دادن من‏كه برخى از آنها اسير شدند و برخى در خون غلتيدند؟!»۱

ر . ك : ص 608 (بخش ششم / فصل هشتم / بازگشت خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مدينه) .

ج - هنگام بازگشت خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله‏

۱۹۵۹.الملهوف- به نقل از بشير بن حَذلَم‏۲-: وقتى به مدينه نزديك شديم، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام پياده شد . بارش را بر زمين گذاشت و خيمه‏اش را بر پا كرد و زنان را پياده نمود و فرمود : «اى بشير! خدا، پدرت را رحمت كند كه شاعر بود. آيا تو هم مى‏توانى شعر بسرايى؟» .
گفتم: آرى، اى پسر پيامبر خدا ! من هم شاعرم.
فرمود: «پس به مدينه برو و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را اعلام كن».
اسبم را سوار شدم و تاختم تا وارد مدينه شدم . وقتى به مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رسيدم، صدايم را بغض‏آلود، بلند كردم و چنين سرودم:
اى مردم يثرب ! اين شهر، ديگر جاى نشستن نيست .حسين ، كشته شد ! مانند باران، بگِرييد .
تنَش در كربلا، گلگون افتاده‏و سرش بر تيرك‏ها، چرخانده مى‏شود .
آن گاه گفتم: اين ، على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام) است كه با عمّه‏ها و خواهرانش در نزديكى شما فرود آمده‏اند و در آستانه وارد شدن بر شمايند و من، فرستاده اويم . جايش را نشانتان مى‏دهم.
هيچ زن پرده‏نشين و پوشيده‏اى نبود ، مگر اين كه با صورتى باز، از پشت پرده‏ها بيرون آمد ، با سر برهنه و سيلى به صورتْ‏زنان . آنان، شيون مى‏كردند. من زن و مردِ گريانى بيش از آن روز نديده‏ام و نيز روزى را تلخ‏تر براى مسلمانان پس از در گذشت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله . از كنيزى شنيدم كه بر حسين عليه السلام نوحه‏سرايى مى‏كرد و مى‏گفت:

كسى، خبر مرگ آقايم را دردمندانه آورد.آن خبر مرگ ، مرا بيمار كرد و مصيبت‏زده.
چشمان من ! اشك‏ها را بذل و بخشش كنيد و بريزيدو اشكى ديگر را بذل و بخشش كنيد، پس از آن كه اشك ريختيد ،
بر كسى كه عرش خداوندِ ارجمند را به لرزه انداخت‏و [با كشته شدنش‏] بينى دين و عظمت آن ، بُريده شد؛
بر پسر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و پسر وصيّش‏اگر چه در جايى دورتر از ما افتاده است .
آن گاه آن كنيز گفت: اى جارچى ! با خبر مرگ ابا عبد اللَّه ، اندوه ما را تازه كردى و زخم‏هايى را كه هنوز بهبود نيافته بود، خراشيدى . تو كه هستى، رحمت خدا بر تو؟
گفت[م‏]: من بَشير بن حَذلَم هستم كه مولايم على بن الحسين عليه السلام مرا فرستاد و خودِ او، فلان جا با خانواده ابا عبد اللَّه الحسين عليه السلام و زنانش فرود آمده است .
آنان، مرا در همان جا رها كردند و بيرون دويدند. من هم اسبم را هِى كردم و به سوى آنان، باز گشتم و ديدم كه راه و همه جا پُر از جمعيت است. از اسبم پياده شدم و جمعيّت را شكافتم تا به درِ خيمه نزديك شدم . على بن الحسين عليه السلام داخل آن بود و در حالى كه با پارچه‏اى اشك‏هايش را پاك مى‏كرد ، بيرون آمد .
پشت سرِ امام عليه السلام ، خادمى صندلى در دستش بود و آن را براى ايشان گذاشت . امام عليه السلام بر روى

1.لَمّا أتى‏ أهلَ المَدينَةِ مَقتَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، خَرَجَتِ ابنَةُ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ومَعَها نِساؤُها ، وهِيَ حاسِرَةٌ ، تَلوي بِثَوبِها ، وهِيَ تَقولُ : ماذا تَقولونَ إن قالَ النَّبِيُّ لَكُم‏ ماذا فَعَلتُم وأنتُم آخِرُ الاُمَمِ‏بِعِترَتي وبِأَهلي بَعدَ مُفتَقَدي‏ مِنهُم اُسارى‏ ومِنهُم ضُرِّجوا بِدَمِ‏(تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۶۶ ، تاريخ دمشق : ج ۶۹ ص ۱۷۸) .

2.اشاره كرديم كه در نام وى، اختلاف است. «بشر» و «بشير»، هر دو گفته شده است. همين طور در نام پدرش كه «حذلم»، «جذلم» و «حذيم» گفته شده است.

تعداد بازدید : 132315
صفحه از 992
پرینت  ارسال به