891
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

۲۱۰۳.الأمالى ، صدوق- به نقل از فاطمه دختر حسين عليه السلام -: فرومايگان ، به خيمه ما وارد شدند و من دخترى كوچك بودم و در پايم ، خلخالى زرّين بود. مردى تلاش كرد تا دو خلخال پايم را در آورد، در حالى كه مى‏گريست. گفتم: چه چيزى تو را به گريه انداخته ، اى دشمن خدا؟
گفت: چگونه گريه نكنم ، در حالى كه دختر پيامبر خدا را غارت مى‏كنم؟!
گفتم: پس غارتم مكن.
گفت: مى‏ترسم كه ديگرى آن را ببَرد!۱

ه - گريه كوفيان‏

۲۱۰۴.تاريخ الطبرى- به نقل از سعد بن عبيده -: بزرگانى از اهل كوفه ، بر تپّه‏اى ايستاده بودند و گريه مى‏كردند و مى‏گفتند: خداوندا ! يارى‏ات را بفرست.
گفتم: اى دشمنان خدا ! چرا نمى‏رَويد يارى‏اش كنيد؟!۲

۲۱۰۵.الطبقات الكبرى- به نقل از حُباب بن موسى، از امام صادق عليه السلام، از پدرش، از امام زين العابدين عليه السلام -: ما را از كوفه به نزد يزيد ، منتقل كردند و راه‏هاى كوفه پر از جمعيت بود كه [به كاروان ما ]مى‏گريستند! پاسى از شبْ گذشته بود و به جهت ازدحام جمعيت، آنها نمى‏توانستند ما را عبور دهند . گفتم: اينان ، ما را كُشتند و اكنون گريه مى‏كنند؟!۳

۲۱۰۶.الأمالى ، مفيد- به نقل از حَذلَم بن سَتير -: در محرّم سال 61 [هجرى‏] ، وارد كوفه شدم ، هنگامى كه على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام با زنان از كربلا باز مى‏گشت ، و با آنان سپاهيانى بودند كه آنها

1.دَخَلَتِ الغاغَةُ عَلَينَا الفُسطاطَ ، وأنَا جارِيَةٌ صَغيرَةٌ ، وفي رِجلي خَلخالانِ مِن ذَهَبٍ ، فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الخَلخالَينِ مِن رِجلي وهُوَ يَبكي . فَقُلتُ : ما يُبكيكَ ، يا عَدُوَّ اللَّهِ؟ فَقالَ : كَيفَ لا أبكي وأنَا أسلُبُ ابنَةَ رَسولِ اللَّهِ! فَقُلتُ : لا تَسلُبني . قالَ : أخافُ أن يَجي‏ءَ غَيري فَيَأخُذَهُ! (الأمالى ، صدوق : ص ۲۲۸ ح ۲۴۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۸۲ ح ۹) .

2.إنَّ أشياخاً مِن أهلِ الكوفَةِ لَوُقوفٌ عَلَى التَّلِّ يَبكونَ ، ويَقولونَ : اللَّهُمَّ أنزِل نَصرَكَ . قالَ : قُلتُ : يا أعداءَ اللَّهِ ! ألا تَنزِلونَ فَتَنصُرونَهُ؟! (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۳۹۲) .

3.حُمِلنا مِنَ الكوفَةِ إلى‏ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ ، فَغَصَّت طُرُقُ الكوفَةِ بِالنّاسِ يَبكونَ!! فَذَهَبَ عامَّةُ اللَّيلِ ما يَقدِرونَ أن يَجوزوا بِنا لِكَثرَةِ النّاسِ . فَقُلتُ : هؤُلاءِ الَّذينَ قَتَلونا وهُمُ الآنَ يَبكونَ! (الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۵۰۱ ح ۴۶۳) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
890

ج - گريه سپاه عمر بن سعد

۲۱۰۰.مثير الأحزان- به نقل از حُمَيد بن مسلم -: امام حسين عليه السلام وقتى ديد كه از گروه و يارانش جز اندكى نمانده‏اند، ايستاد و صدا كرد: «آيا مدافعى براى حرم پيامبر خدا هست؟ آيا يگانه‏پرستى وجود دارد؟ آيا كمك كننده‏اى هست؟ آيا ياورى هست؟
مردم ، صدا به شيون ، بلند كردند.۱

۲۱۰۱.تاريخ الطبرى- به نقل از قُرّة بن قيس تميمى -: هر حادثه‏اى را از ياد ببرم، سخن زينب دختر فاطمه عليها السلام را فراموش نمى‏كنم، آن زمان كه از كنار حسينِ بر خاك افتاده گذشت، كه مى‏گفت: «وا محمّدا ! وا محمّدا ! درود فرشتگان آسمان ، بر تو ! اين ، حسين عليه السلام است كه در بيابانْ افتاده، آغشته به خون و قطعه قطعه‏شده است و - وا محمّدا - اينان ، دختران اسير تو اند و ذرّيه كشته‏شده تو اند كه باد صبا بر آنها مى‏وزد».
به خدا سوگند، او، دشمن و دوست را گرياند.۲

ر. ك: ص 433 (بخش ششم / فصل ششم / وداع خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با شهيدان) .

د - گريه غارتگران خيمه‏ها

۲۱۰۲.سير أعلام النبلاء: بار و بُنه حسين عليه السلام را تصاحب كردند. مردى زيورآلات فاطمه دختر حسين عليه السلام را گرفت و گريه كرد.
فاطمه گفت: چرا گريه مى‏كنى؟
آن مرد گفت: آيا دختر پيامبر خدا را غارت كنم و گريه نكنم؟!
فاطمه گفت: پس وا بگذارش.
گفت: مى‏ترسم ديگرى ، آن را ببرد !۳

1.فَلَمّا رَأَى الحُسَينُ عليه السلام أنَّهُ لَم يَبقَ مِن عَشيرَتِهِ وأصحابِهِ إلاَّ القَليلُ ، فَقامَ ونادى‏ : هَل مِن ذابٍّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللَّهِ؟! هَل مِن مُوَحِّدٍ؟ هَل مِن مُغيثٍ؟! هَل مِن مُعينٍ؟! فَضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ (مثير الأحزان : ص ۷۰ . نيز ، ر . ك : همين شهادت‏نامه : ج ۲ ص ۱۶۸ (كودك خردسال) .

2.ما نَسيتُ مِنَ الأَشياءِ لا أنسَ قَولَ زَينَبَ ابنَةِ فاطِمَةَ عليها السلام حينَ مَرَّت بِأَخيهَا الحُسَينِ عليه السلام صَريعاً ، وهِيَ تَقولُ : يا مُحَمَّداه ! يا مُحَمَّداه ! صَلّى‏ عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ، هذَا الحُسَينُ بِالعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ، مُقَطَّعُ الأَعضاءِ ، يا مُحَمَّداه ! وبَناتُكَ سَبايا ، وذُرِّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ، تَسفي عَلَيهَا الصَّبا ، قالَ : فَأَبكَت - وَاللَّهِ - كُلَّ عَدُوٍّ وصَديقٍ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۵۶ ؛ الملهوف : ص ۱۸۰) .

3.اُخِذَ ثَقَلُ الحُسَينِ عليه السلام ، وأخَذَ رَجُلٌ حُلِيَّ فاطِمَةَ بِنتِ الحُسَينِ عليه السلام ، وبَكى‏ ، فَقالَت : لِمَ تَبكي؟ فَقالَ : أأَسلُبُ بِنتَ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، ولا أبكي؟ قالَت : فَدَعهُ ، قالَ : أخافُ أن يَأخُذَهُ غَيري! (سير أعلام النبلاء : ج ۳ ص ۳۰۳ ، الطبقات الكبرى / الطبقة الخامسة من الصحابة : ج ۱ ص ۴۷۹) .

تعداد بازدید : 132295
صفحه از 992
پرینت  ارسال به