361
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

2 / 15

نشانه‏هاى پديدار شده در اموال تاراج شده‏

۱۳۵۸.كشف الغمّة- به نقل از عيسى بن حارث كِندى -: زكريّا بن يحيى بن عمر طايى ، مى‏گفت كه از چند تن از پيرمردان قبيله طَى شنيدم كه مى‏گفتند : شمر بن ذى الجوشن ، در ميان اثاثيه امام حسين عليه السلام طلايى يافت و بخشى از آن را به دخترش داد . او هم آن را به زرگرى داد تا از آن ، برايش زيورى بسازد . هنگامى كه زرگر ، آن طلا را داخل آتش كرد ، دود شد [و به آسمان رفت‏] .
از كسى غير زكريّا شنيدم كه مى‏گفت : آن طلا ، مس شد .
هنگامى كه زرگر ، ماجرا را به شمر خبر داد ، او زرگر را خواست و بقيّه طلا را به او داد و گفت : آن را در حضور من ، وارد آتش كن .
زرگر چنين كرد . طلا دوباره دود شد و رفت . راوى ديگر (غير از زكريّا) مى‏گويد : [آن طلا ]مس شد .۱

۱۳۵۹.عيون الأخبار ، ابن قتيبه- به نقل از سِنان بن حكيم ، از پدرش -: مردم ، گياه آرايشىِ وَرس را از لشكر حسين بن على عليه السلام ، در روز شهادتش به تاراج بردند ؛ ولى هر زنى كه از آن به خود ماليد ، پيسى گرفت .۲

۱۳۶۰.دلائل النبوّة- به نقل از سفيان -: مادر بزرگم برايم گفت : روزى كه حسين عليه السلام شهيد شد ، ديدم كه وَرْس (مهار شتر) ، خاكستر شده و گوشت‏[-ِ شتر حسين عليه السلام ]را ديدم كه گويى در آن ،

1.سَمِعتُ غَيرَ واحِدٍ مِن مَشيخَةِ طَيٍّ يَقولُ : وَجَدَ شِمرُ بنُ ذِي الجَوشَنِ في ثَقَلِ الحُسَينِ عليه السلام ذَهَباً ، فَدَفَعَ بَعضَهُ إلَى ابنَتِهِ ، ودَفَعَتهُ إلى‏ صائِغٍ يَصوغُ لَها مِنهُ حَلياً ، فَلَمّا أدخَلَهُ النّارَ صارَ هَباءً - قالَ وسَمِعتُ غَيرَ زَكَرِيّا يَقولُ : صارَ نُحاساً - . فَأَخبَرَت شِمراً بِذلِكَ ، فَدَعا بِالصّائِغِ ، فَدَفَع إلَيهِ باقِيَ الذَّهَبِ ، وقالَ : أدخِلهُ النّارَ بِحَضرَتي ، فَفَعَلَ الصّائِغُ ، فَعادَ الذَّهَبُ هَباءً - وقالَ غَيرُهُ : عادَ نُحاساً - (كشف الغمّة : ج ۲ ص ۲۶۸. نيز، ر.ك: مثير الأحزان : ص ۸۲) .

2.اِنتَهَبَ النّاسُ وَرساً في عَسكَرِ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام يَومَ قُتِلَ ، فَما تَطَيَّبَت مِنهُ امرَأَةٌ إلّا بَرِصَت (عيون الأخبار ، ابن قتيبه : ج ۱ ص ۲۱۲ ، العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۶۹) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
360

۱۳۵۷.الخرائج و الجرائح : پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رفت تا در خيمه اُمّ مَعبد فرود آمد . [پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و همراهانش ]خواستند كه امّ معبد ، مهمانشان كند . امّ معبد گفت : الآن ، چيزى آماده ندارم .
پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به گوسفندى در كنار خيمه كه به خاطر بدحالى ، از گلّه جا مانده بود ، نگريست و گفت : «اجازه مى‏دهى آن را بدوشم ؟» .
گفت : آرى ؛ ولى چيزى ندارد .
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دست بر پشت آن گوسفند كشيد و مانند فربه‏ترين گوسفندان شد و سپس دست بر پستان آن كشيد و پستان آن ، عجيبْ بزرگ شد و شير فراوانى آورد . پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود : «اى امّ معبد ! كاسه بزرگى را بياور» .
[پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شير را در كاسه دوشيد و] همه شير نوشيدند تا سيراب شدند . امّ معبد ، هنگامى كه اين را ديد ، گفت : اى نيكو روى ! من فرزندى هفت ساله دارم كه مانند تكّه گوشتى ، نه سخن مى‏گويد و نه بر مى‏خيزد . و او را نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آورد .
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خرمايى را كه در ظرفْ مانده بود ، برداشت و آن را جويد و در دهان كودك گذاشت . كودك ، در جا برخاست و راه رفت و سخن گفت . پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هسته خرما را در زمين نهاد و همان وقت ، نخل خرمايى شد و خرماى تازه از آن آويزان گشت و در تابستان و زمستان ، اين گونه بود و نيز به اطراف آن جا اشاره كرد و پيرامون آن جا ، سرسبز شد . سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رفت .
هنگامى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وفات كرد ، آن نخل ، ديگر خرما نداد ؛ امّا همچنان سبز بود . هنگامى كه امام على عليه السلام كشته شد ، ديگر سبز نشد ؛ امّا باقى بود ؛ ولى هنگامى كه امام حسين عليه السلام كشته شد ، خون از آن چكيد و خشك شد .۱

1.إنَّ النَّبِيَّ صلى اللَّه عليه و آله سارَ حَتّى‏ نَزَلَ خَيمَةَ اُمِّ مَعبَدٍ ، فَطَلَبوا عِندَها قِرىً ، فَقالَت : ما يَحضُرُني شَي‏ءٌ . فَنَظَرَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله إلى‏ شاةٍ في ناحِيَةِ الخَيمَةِ قَد تَخَلَّفَت مِنَ الغَنَمِ لِضُرِّها ، فَقالَ : تَأذَنينَ في حَلبِها ؟ قالَت : نَعَم ، ولا خَيرَ فيها . فَمَسَحَ يَدَهُ عَلى‏ ظَهرِها ، فَصارَت أسمَنَ ما يَكونُ مِنَ الغَنَمِ ، ثُمَّ مَسَحَ يَدَهُ عَلى‏ ضَرعِها ، فَأَرخَت ضَرعاً عَجيباً ، ودَرَّت لَبَناً كَثيراً . فَقالَ : يا اُمَّ مَعبَدٍ ! هاتِي العُسَّ ، فَشَرِبوا جَميعاً حَتّى‏ رَووا . فَلَمّا رَأَت اُمُّ مَعبَدٍ ذلِكَ ، قالَت : يا حَسَنَ الوَجهِ ، إنَّ لي وَلَداً لَهُ سَبعُ سِنينَ ، وهُوَ كَقِطعَةِ لَحمٍ لا يَتَكَلَّمُ ولا يَقومُ ، فَأَتَتهُ بِهِ ، فَأَخَذَ تَمرَةً قَد بَقِيَت فِي الوِعاءِ ، ومَضَغَها وجَعَلَها في فيهِ ، فَنَهَضَ فِي الحالِ ، ومَشى‏ وتَكَلَّمَ ، وجَعَلَ نَواها فِي الأَرضِ ، فَصارَت فِي الحالِ نَخلَةً ، وقَد تَهَدَّلَ الرُّطَبُ مِنها ، وكانَ كَذلِكَ صَيفاً وشِتاءً ، وأشارَ مِنَ الجَوانِبِ ، فَصارَ ما حَولَها مَراعِيَ ، ورَحَلَ رَسولُ اللَّهِ صلى اللَّه عليه و آله . ولَمّا تُوُفِّيَ صلى اللَّه عليه و آله لَم تُرطِب تِلكَ النَّخلَةُ ، وكانَت خَضراءَ ، فَلَمّا قُتِلَ عَلِيٌّ عليه السلام لَم تَخضَرَّ ، وكانَت باقِيَةً ، فَلَمّا قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام سالَ مِنهَا الدَّمُ ويَبِسَت (الخرائج و الجرائح : ج ۱ ص ۱۴۶ ح ۲۳۴ ، بحار الأنوار : ج ۱۹ ص ۷۵ ح ۲۶) .

تعداد بازدید : 130974
صفحه از 992
پرینت  ارسال به