39
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

حُرَيث ، به دار آويخته ، ديديم . نيز شاهد بوديم كه سرِ حبيب بن مُظاهر را - كه همراه با حسين عليه السلام كشته شده بود - ، آوردند و همه آنچه را گفته بودند ، به چشم ديديم .
حبيب ، از هفتاد تن يارانِ يارى دهنده حسين عليه السلام بود كه كوه‏هايى از آهن [ و شمشير ]را پيشِ روى خود ديدند و با سينه و صورت ، به استقبال نيزه و شمشير رفتند، در حالى كه امان و مال ، به آنها پيشنهاد شده بود ؛ ولى آنان ، پاسخ رد دادند و گفتند: ما نزد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله عذرى نداريم ، اگر حسين عليه السلام كُشته شود و ما جانى در بدن داشته و نگاره‏گر باشيم .
سپس ، گِرد او چرخيدند تا به شهادت رسيدند .
حبيب [ در واپسين ساعات عمرش ] شوخى مى‏كرد و يزيد بن خُضَير هَمْدانى - كه او را سَرورِ قاريان مى‏خواندند - ، به او گفت: برادر من ! اكنون ، وقت خنده نيست .
حبيب گفت: كجا بهتر از اين جا ، براى شادمانى است ؟ به خدا سوگند، جز اين نيست كه اين اُوباش ، با شمشيرهايشان به سوى ما مى‏آيند [ و ما را شهيد مى‏كنند ] و با حور العين ، هماغوش مى‏شويم .۱

1.مَرَّ ميثَمٌ التَّمّارُ عَلى‏ فَرَسٍ لَهُ ، فَاستَقبَلَ حَبيبَ بنَ مُظاهِرٍ الأَسَدِيَّ عِندَ مَجلِسِ بَني أسَدٍ ، فَتَحَدَّثا حَتَّى اختَلَفَ أعناقُ فَرَسَيهِما . ثُمَّ قالَ حَبيبٌ : لَكَأَنّي بِشَيخٍ أصلَعَ ضَخمِ البَطنِ يَبيعُ البِطّيخَ عِندَ دارِ الرِّزقِ ، قَد صُلِبَ في حُبِّ أهلِ بَيتِ نَبِيِّهِ صلى اللَّه عليه و آله ، ويُبقَرُ بَطنُهُ عَلَى الخَشَبِ . فَقالَ ميثَمٌ : وإنّي لَأَعرِفُ رَجُلاً أحمَرَ لَهُ ضَفيرَتانِ يَخرُجُ لِيَنصُرَ ابنَ بِنتِ نَبِيِّهِ ، فَيُقتَلُ ويُجالُ بِرَأسِهِ بِالكوفَةِ . ثُمَّ افتَرَقا ، فَقالَ أهلُ المَجلِسِ : ما رَأَينا أحَداً أكذَبَ مِن هذَينِ ! قالَ : فَلَم يَفتَرِق أهلُ المَجلِسِ حَتّى‏ أقبَلَ رُشَيدٌ الهَجَرِيُّ ، فَطَلَبَهُما فَسَأَلَ أهلَ المَجلِسِ عَنهُما ، فَقالوا : اِفتَرَقا ، وسَمِعناهُما يَقولانِ كَذا وكَذا ، فَقالَ رُشَيدٌ : رَحِمَ اللَّهُ ميثَماً ! نَسِيَ : ويُزادُ في عَطاءِ الَّذي يَجي‏ءُ بِالرَّأسِ مِئَةُ دِرهَمٍ ، ثُمَّ أدبَرَ ، فَقالَ القَومُ : هذا وَاللَّهِ أكذَبُهُم !! فَقالَ القَومُ : وَاللَّهِ ما ذَهَبَتِ الأَيّامُ وَاللَّيالي حَتّى‏ رَأَيناهُ مَصلوباً عَلى‏ بابِ دارِ عَمرِو بنِ حُرَيثٍ ، وجي‏ءَ بِرَأسِ حَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ قَد قُتِلَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام ، ورَأَينا كُلَّ ما قالوا . وكانَ حَبيبٌ مِنَ السَّبعينَ الرِّجالِ الَّذينَ نَصَرُوا الحُسَينَ عليه السلام ، ولَقوا جِبالَ الحَديدِ ، وَاستَقبَلُوا الرِّماحَ بِصُدورِهِم وَالسُّيوفَ بِوُجوهِهِم ، وهُم يُعرَضُ عَلَيهِمُ الأَمانُ وَالأَموالُ فَيَأبونَ ، ويَقولونَ : لا عُذرَ لَنا عِندَ رَسولِ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله إن قُتِلَ الحُسَينُ عليه السلام ومِنّا عَينٌ تَطرِفُ ، حَتّى‏ قُتِلوا حَولَهُ . ولَقَد مَزَحَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الأَسَدِيُّ ، فَقالَ لَهُ يَزيدُ بنُ خُضَيرٍ الهَمدانِيُّ ، وكانَ يُقالُ لَهُ سَيِّدُ القُرّاءِ : يا أخي لَيسَ هذِهِ بِساعَةِ ضِحكٍ ! قالَ : فَأَيُّ مَوضِعٍ أحَقُّ مِن هذا بِالسُّرورِ ، وَاللَّهِ ما هُوَ إلّا أن تَميلَ عَلَينا هذِهِ الطَّغامُ بِسُيوفِهِم ، فَنُعانِقُ الحورَ العينَ (رجال الكشّى : ج ۱ ص ۲۹۲ ح ۱۳۳ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۹۲ ح ۳۳) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
38

نام وى در «زيارت رجبيّه» هم آمده است .۱

ر . ك : ص 104 (فصل سوم / مُسلم بن عَوسَجَه) .

نكته‏

گفتنى است كه فاضل دربندى ، در كتاب أسرار الشهادة ،۲ داستان مفصّلى را۳ در باره ملاقات حبيب بن مُظاهر با مُسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّارى در بازار كوفه براى خريد رنگ، همچنين نامه امام حسين عليه السلام به حبيب و دعوت از او براى يارى خود، گفتگوى حبيب با همسرش در باره رفتن به كربلا ، سخن گفتن غلام حبيب با اسب وى در خارج از كوفه، چگونگى رسيدن حبيب به كربلا و ابلاغ سلام زينب عليها السلام به وى هنگام ورود به كربلا، نقل كرده است كه مانند بسيارى از مطالب ديگر اين كتاب ، در منابع معتبر ، اثرى از آنها ديده نمى‏شود و متأسّفانه ، بسيارى از اهل منبر و مرثيه‏سرايان ، آنها را نقل مى‏كنند .

۹۱۹.رجال الكشّى- به نقل از فُضَيل بن زُبير -: ميثم تمّار ، سوار بر اسبش مى‏رفت كه حبيب بن مُظاهر اسدى را در مجلس قبيله بنى اسد ، ديد . آنها با هم سخن گفتند تا آن جا كه گردن اسب‏هايشان ، در هم فرو رفت.
سپس حبيب گفت: گويى پيرمردى شكم‏بزرگ را مى‏بينم كه در دار الرزق ، خربزه مى‏فروشد و به خاطر محبّت نسبت به خاندان پيامبرش ، به دار آويخته شده و بر همان چوبه دار ، شكمش را شكافته‏اند.
ميثم گفت : من نيز مردى سرخ‏رو ، با دو گيسوى بافته را مى‏شناسم كه بيرون مى‏آيد تا فرزند دختر پيامبرش را يارى دهد و كشته مى‏شود و سرش را به كوفه مى‏برَند .
آن گاه ، آن دو از هم جدا شدند و اهل مجلس گفتند: دروغگوتر از اين دو ، نديده بوديم !
اهل مجلس ، هنوز متفرّق نشده بودند كه رشيد هَجَرى آمد و از اهل مجلس ، در باره آن دو پرسيد . گفتند : از هم جدا شدند و شنيديم كه اين گونه مى‏گويند. رشيد گفت: خداوند ، ميثم را رحمت كند! فراموش كرد كه [ بگويد ]: و صد درهم ، بر جايزه آورنده سر [ -ِ حبيب ] مى‏افزايند.
سپس ، رشيد رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند، اين ، دروغگوترينِ آنان بود!
همان مردم مى‏گويند: به خدا سوگند، روزگارى نگذشت كه ميثم را بر درِ خانه عمرو بن

1.ر . ك : دانش‏نامه امام حسين عليه السلام : ج ۱۲ ص ۱۱۸ (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .

2.أسرار الشهادة : ج ۲ ص ۵۹۱ - ۵۹۳ .

3.ر . ك : ج ۱ ص ۱۹ (بخش يكم / فصل يكم : كتاب‏شناسى تاريخ عاشورا) .

تعداد بازدید : 131921
صفحه از 992
پرینت  ارسال به