757
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

6 / 26

عمرو بن صَبيح‏

عمرو بن صبيح صَيداوى يا صائدى ، از تيراندازان لشكر عمر بن سعد بود. او عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل را وقتى دستش را بر پيشانى‏اش نهاده بود، با تير ، نشانه رفت و بدين سان ، دست عبد اللَّه را به پيشانى‏اش دوخت و با تير ديگر، قلب او را نشانه گرفت و او را به شهادت رساند.۱
عمرو بن صبيح، پس از شهادت امام حسين عليه السلام به درخواست عمر بن سعد ، پاسخ مثبت داد و در شمارِ ده تنى بود كه بر پيكر امام عليه السلام، اسب تاختند۲ . وقتى مختار ثقفى او را دستگير كرد، دستور داد سپاهيانش او را در ميان بگيرند و با نيزه ، او را بزنند تا كشته شود ، و اين گونه او به هلاكت رسيد.۳
گفتنى است كه در برخى نقل‏ها، كشتن عبد اللَّه بن عقيل به وى نسبت داده شده كه احتمالاً نوعى تصحيف و يا انتساب نَوه به جَد است .۴

۱۸۸۷.المزار الكبير- در «زيارت ناحيه» -: سلام بر كشته شده ، پسرِ كشته شده، عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل ! و لعنت خدا بر عمرو بن صبيح صيداوى ، پرتاب كننده تير بر او !۵

۱۸۸۸.المناقب ، ابن شهرآشوب : عمر بن سعد، ده نفر را فرا خواند:... و عمرو بن صَبيح مَذحِجى ... كه بر

1.گفته شده كه قاتل عبد اللَّه، اسيد بن مالك حَضرَمى است ، همان‏گونه كه تيراندازى به عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل را به زيد بن رُقاد نسبت داده‏اند، و چنين مى‏نمايد كه اين، درست نباشد (ر . ك : ص ۲۳۲ عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل) .

2.ر . ك : ص ۳۰۸ (اسب دواندن بر پيكر مطهّر امام عليه السلام).

3.ر . ك : ص ۷۵۸ ح ۱۸۸۹ .

4.ر . ك : ص ۲۳۲ (فصل هشتم : شهادت فرزندان عقيل).

5.السَّلامُ عَلَى القَتيلِ ابنِ القَتيلِ عَبدِ اللَّهِ بنِ مُسلِمِ بنِ عَقيلٍ ، ولَعَنَ اللَّهُ رامِيَهُ عَمرَو بنَ صَبيحٍ الصَّيداوِيَّ (المزار الكبير : ص ۴۹۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۶۸) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
756

او، عمرو بن خالد بن اَسَد جُهَنى را لعنت كند !۱

۱۸۸۵.تاريخ ابن خلدون: اواخر سال 66 [هجرى‏] بود ... . مختار، عثمان بن خالد جُهَنى و ابو اسماء بِشر بن سُمَيط قابِسى را - كه در كشتن عبد الرحمان عقيل و غارت او همدست بودند - ، احضار كرد و آنها را كُشت و بدنشان را سوزاند.۲

۱۸۸۶.تاريخ الطبرى- به نقل از موسى بن عامر عَدَوى جُهَنى -: مختار ، عبد اللَّه بن كامل را در پىِ عثمان بن خالد بن اُسَير دُهْمانى از بنى جُهَينه و ابو اسماء بِشر بن سَوْطِ قابضى فرستاد . اين دو ، از كسانى بودند كه در كشتن حسين عليه السلام حضور داشتند و در ريختن خون عبد الرحمان بن عقيل بن ابى طالب و غارتش، همدست بودند.
عبد اللَّه، در چاشتگاهان ، مسجد بنى دُهْمان را محاصره كرد و آن گاه گفت: همانند گناهان بنى دُهْمان، از روزِ آفريده شدنشان تا روز حشرشان، بر گردن من باشد، اگر عثمان بن خالد بن اُسَير ، تحويل من نشود و من تا نفر آخر ، گردنتان را نزنم.
به او گفتيم: به ما مهلت بده تا پيدايش كنيم .
با سپاهى در پى‏اش رفتند و آن دو را در جَبّانه ، در حالى كه نشسته بودند و تصميم داشتند كه به جزيره بروند، پيدا كردند و نزد عبد اللَّه بن كامل آوردند.
عبد اللَّه گفت: ستايش ، از آنِ خدايى است كه كفايت كننده جنگ مؤمنان است. اگر اين و اين را پيدا نمى‏كردند، در پى‏اش به منزلش مى‏رفتيم. پس ستايش ، از آنِ خدايى است كه تو را در كمين انداخت تا دستگيرى‏ات آسان شد.
پس آن دو را به جايى در ناحيه چاه جَعْد برد و گردنشان را زد و سپس باز گشت و خبر آن دو را به مختار داد . مختار هم دستور داد كه به سوى آن دو برگردد و آنها را با آتش بسوزاند و دفنشان نكند تا بسوزند.۳

1.السَّلامُ عَلى‏ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ ، لَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ ورامِيَهُ عَمرَو بنَ خالِدِ بنِ أسَدٍ الجُهَنِيَّ (مصباح الزائر : ص ۲۸۱ ، المزار الكبير : ص ۴۹۱) .

2.وكانَ آخِرُ سَنَةِ سِتٍّ وسِتّينَ : ... أحضَرَ المُختارُ عُثمانَ بنَ خالِدٍ الجُهَنِيَّ وأبا أسماءَ بِشرَ بنَ سُمَيطٍ القابِسِيَّ ، وكانا مُشتَرِكينَ في قَتلِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلٍ وفي سَلبِهِ ، فَقَتَلَهُما وحَرَقَهُما بِالنّارِ (تاريخ ابن خلدون : ج ۳ ص ۳۳. نيز، ر.ك: مقاتل الطالبيّين : ص ۹۶) .

3.بَعَثَ المُختارُ عَبدَ اللَّهِ بنَ كامِلٍ إلى‏ عُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ الدُّهمانِيِّ مِن جُهَينَةَ ، وإلى‏ أبي أسماءَ بِشرِ بنِ سَوطٍ القابِضِيِّ وكانا مِمَّن شَهِدا قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام ، وكانَا اشتَرَكا في دَمِ عَبدِ الرَّحمنِ بنِ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ وفي سَلَبِهِ ، فَأَحاطَ عَبدُ اللَّهِ بنُ كامِلٍ عِندَ العَصرِ بِمَسجِدِ بَني دُهمانَ ، ثُمَّ قالَ : عَلَيَّ مِثلُ خَطايا بَني دُهمانَ مُنذُ يَومَ خُلِقوا إلى يَومِ يُبعَثونَ ، إن لَم اُوتَ بِعُثمانَ بنِ خالِدِ بنِ اُسَيرٍ ، إن لَم أضرِب أعناقَكُم مِن عِندِ آخِرِكُم . فَقُلنا لَهُ : أمهِلنا نَطلُبُهُ ، فَخَرَجوا مَعَ الخَيلِ في طَلَبِهِ ، فَوَجَدوهُما جالِسَينِ فِي الجَبّانَةِ - وكانا يُريدانِ أن يَخرُجا إلَى الجَزيرَةِ - فَاُتِيَ بِهِما عَبدُ اللَّهِ بنُ كامِلٍ . فَقالَ : الحَمدُ للَّهِ‏ِ الَّذي كَفَى المُؤمِنينَ القِتالَ ، لَو لَم يَجِدوا هذا مَعَ هذا عَنّانا إلى مَنزِلِهِ في طَلَبِهِ ، فَالحَمدُ للَّهِ‏ِ الَّذي حَيَّنَكَ حَتّى‏ أمكَنَ مِنكَ ، فَخَرَجَ بِهِما حَتّى‏ إذا كانَ في مَوضِعِ بِئرِ الجَعدِ ضَرَبَ أعناقَهُما ، ثُمَّ رَجَعَ ، فَأَخبَرَ المُختارَ خَبَرَهُما ، فَأَمَرَهُ أن يَرجِعَ إلَيهِما ، فَيُحرِقَهُما بِالنّارِ ، وقالَ : لا يُدفَنانِ حَتّى‏ يُحرَقا (تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۵۹) .

تعداد بازدید : 131856
صفحه از 992
پرینت  ارسال به