759
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

6 / 27

قيس بن اَشعث‏

قيس بن اشعث كِنْدى ، پس از پدرش، رياست قبيله كِنْده را در كوفه بر عهده داشت. او همانند پدرش ، نفاق و چندچهرگى داشت و از جمله كسانى بود كه در آغاز قيام امام حسين عليه السلام به ايشان نامه نوشتند و به امام عليه السلام وعده يارى دادند۱ ؛ امّا به محض ورود ابن زياد به عراق، وى به ابن زياد پيوست و فرماندهى قبيله كِنده و بخشى از قبيله ربيعه را بر عهده گرفت‏۲ . او به خاطر همدستى‏اش در غارت خيمه‏ها پس از جنگ و نيز غارت قَطيفه (رواَندازِ) امام عليه السلام، به «قيسِ قَطيفه» مشهور شد۳ . او از جمله كسانى بود كه سرهاى مبارك شهيدان كربلا را براى ابن زياد بردند.۴
او در جريان قيام مختار، به يكى از فرماندهان بزرگ مختار ، يعنى عبد اللَّه بن كامل ، پناهنده شد ؛ امّا مختار ، ابو عَمره را به مخفيگاهش فرستاد و او را كشت.۵

۱۸۹۰.الأخبار الطّوال: قيس بن اشعث، از ترس اين كه مبادا بصريان ، شماتتش كنند، از رفتن به بصره ، خوددارى كرد و به جانب كوفه رفت و به عبد اللَّه بن كامل - كه از ياران ويژه مختار بود - پناه برد.
عبد اللَّه ، رو كرد و به مختار گفت: اى امير ! قيس بن اشعث ، از من پناهندگى خواست و من هم به او پناه دادم . اين پناهندگى را تنفيذ كن .
مختار ، لَختى خاموش ماند و او را به گفتگو ، سرگرم كرد و آن گاه گفت: انگشترت را به من

1.ر . ك : ج ۱ ص ۸۰۹ (احتجاج‏هاى امام عليه السلام بر سپاه كوفه) .

2.ر . ك : ج ۱ ص ۸۰۰ (رويارويى لشكر هدايت و لشكر گم‏راهى) .

3.ر . ك : ص ۳۰۳ (تاراج كردن وسايل امام عليه السلام).

4.ر . ك : ص ۳۸۱ (بُرده شدن سرها به وسيله قبيله قاتل).

5.ر . ك : ح ۱۸۹۰ .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
758

جنازه امام عليه السلام اسب تاختند.۱

۱۸۸۹.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو عبد الأعلى زبيدى -: مختار ، مردى از بنى صُدا به نام عمرو بن صَبيح را احضار كرد كه مى‏گفت: من به برخى از آنها نيزه زدم و برخى را زخمى كردم ؛ ولى كسى را نكشتم.
شبانه و در پىِ گزارش جاسوسان، در حالى كه چشم‏ها را خواب رُبوده بود و او در بالاى بام خانه‏اش بود و بى‏خبر ، شمشيرش را زير سرش گذاشته بود، به سراغش رفتند و دستگيرش كردند و شمشيرش را گرفتند.
گفت: اى شمشير ! خدا ، تو را بشكند ! چه قدر نزديكى و چه قدر دورى!
او را پيش مختار آوردند . او را در قصر خودش زندانى كرد تا صبح شد . به يارانش اجازه داد كه هر كس مى‏خواهد ، وارد شود.
مردم ، وارد شدند . عمرو بن صبيح را هم دست‏بسته آوردند . عمرو گفت: به خدا سوگند - اى گروه كافر فاجر - ، اگر شمشير در دستم بود، مى‏فهميديد كه من در برابر استوارى شمشير، نه لرزانم و نه ترسانِ مضطرب. در صورتى كه مرگم به كشته شدن باشد، مرا خوش‏حال نمى‏كند كه كسانى غير از شما مرا بكُشند. به يقين، دانستم كه شما ، بدترين آفريده‏هاى خداييد ؛ امّا دوست داشتم شمشيرى در دستم بود كه ساعتى، با آن، شما را مى‏زدم.
سپس دستش را بلند كرد و به چشم عبد اللَّه بن كامل - كه در كنارش ايستاده بود - كوبيد . ابن كامل ، خنديد و دست او را گرفت و نگه داشت و آن گاه گفت: او مى‏گويد كه كسانى از خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و آله را زخمى كرده و زده ! پس دستورت را در باره او صادر كن .
مختار گفت: نيزه‏ها را بياوريد.
آنها را آوردند.
گفت: بزنيد تا بميرد.
آن قدر با نيزه به او زدند تا مُرد.۲

1.وَانتَدَبَ [عُمَرُ بنُ سَعدٍ] عَشَرَةً ، وهُم : ... وعَمرُو بنُ صَبيحٍ المَذحِجِيُّ ... فَوَطِئوهُ بِخَيلِهِم (المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۱۱۱) .

2.وطَلَبَ [المُختارُ] رَجُلاً مِن صُداءَ يُقالُ لَهُ عَمرُو بنُ صَبيحٍ ، وكانَ يَقولُ : لَقَد طَعَنتُ بَعضَهُم ، وجَرَحتُ فيهِم ، وما قَتَلتُ مِنهُم أحَداً . فَاُتِيَ لَيلاً ، وهُوَ عَلى‏ سَطحِهِ ، وهُوَ لا يَشعُرُ ، بَعدَما هَدَأَتِ العُيونُ ، وسَيفُهُ تَحتَ رَأسِهِ ، فَأَخَذوهُ أخذاً ، وأخَذوا سَيفَهُ ، فَقالَ : قَبَّحَكَ اللَّهُ سَيفاً ، ما أقرَبَكَ وأبعَدَكَ ! فَجي‏ءَ بِهِ إلَى المُختارِ ، فَحَبَسَهُ مَعَهُ فِي القَصرِ ، فَلَمّا أن أصبَحَ أذِنَ لِأَصحابِهِ ، وقيلَ : لِيَدخُل مَن شاءَ أن يَدخُلَ . ودَخَلَ النّاسُ ، وجي‏ءَ بِهِ مُقَيَّداً ، فَقالَ : أما وَاللَّهِ ، يا مَعشَرَ الكَفَرَةِ الفَجَرَةِ ، أن لَو بِيَدي سَيفي لَعَلِمتُم أنّي بِنَصلِ السَّيفِ غَيرُ رَعِشٍ ولا رِعديدٍ ، ما يَسُرُّنى إذ كانَت مَنِيَّتي قَتلاً أنَّهُ قَتَلَني مِنَ الخَلقِ أحَدٌ غَيرُكُم ، لَقَد عَلِمتُ أنَّكُم شِرارُ خَلقِ اللَّهِ ، غَيرَ أنّي وَدِدتُ أنَّ بِيَدي سَيفاً أضرِبُ بِهِ فيكُم ساعَةً . ثُمَّ رَفَعَ يَدَهُ ، فَلَطَمَ عَينَ ابنِ كامِلٍ وهُوَ إلى‏ جَنبِهِ ، فَضَحِكَ ابنُ كامِلٍ ، ثُمَّ أخَذَ بِيَدِهِ وأمسَكَها ، ثُمَّ قالَ : إنَّهُ يَزعُمُ أنَّهُ قَد جَرَحَ في آلِ مُحَمَّدٍ وطَعَنَ ، فَمُرْنا بِأَمرِكَ فيهِ . فَقالَ المُختارُ : عَلَيَّ بِالرِّماحِ . فَاُتِيَ بِها ، فَقالَ : اِطعَنوهُ حَتّى‏ يَموتَ . فَطُعِنَ بِالرِّماحِ حَتّى‏ ماتَ (تاريخ الطبرى : ج ۶ ص ۶۵. نيز، ر.ك: ذوب النُّضّار : ص ۱۲۲) .

تعداد بازدید : 130989
صفحه از 992
پرینت  ارسال به