773
شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2

مى‏كرد ، تا اين كه هلاك شد.۱

6 / 34

مردى از بنى دارِم‏

۱۹۱۴.ثواب الأعمال : قاسم بن اَصبغ بن نُباته گفت : مردى سياه‏چهره از بنى دارِم - كه در كشتن حسين عليه السلام حضور داشت - ، پيش ما آمد، در حالى كه [پيش‏تر ]مردى زيبارو و سفيد بود . به وى گفتم: نزديك بود به جهت تغيير رنگ چهره‏ات ، تو را نشناسم!
گفت: من مردى از ياران حسين را - كه چهره‏اى سفيد داشت و اثر سجده بر پيشانى‏اش بود - ، كُشتم و سرش را هم آوردم [و تغيير يافتن رنگ چهره‏ام ، به خاطر آن است‏] .
قاسم گفت : [پس از شهادت حسين عليه السلام و يارانش ،] او را بر اسبى چموش ديدم كه سر [آن شهيد] را بر سينه اسب ، آويزان كرده بود و به زانوهاى آن حيوان مى‏رسيد. به پدرم گفتم: اى كاش آن سر را اندكى بالا مى‏برد ! نمى‏بينى كه اسب با دست‏هايش ، با آن سر ، چه مى‏كند؟
به من گفت: پسرم ! آنچه بر سرِ [خودِ] او خواهد آمد ، بسيار بدتر است !
مردِ دارِمى به من خبر داد و گفت: از آن هنگام كه وى را كشته‏ام ، تا كنون ، خوابم نبرده است ، مگر اين به خوابم مى‏آيد و شانه‏هايم را مى‏گيرد و مرا راه مى‏بَرد و مى‏گويد : «برو» و مرا به سوى جهنّم مى‏بَرد و در آن ، پرتاب مى‏كند ، تا اين كه صبح مى‏شود .
كنيز او ، اين را شنيد و گفت: از فريادش نمى‏گذارد شب‏ها لحظه‏اى بخوابيم !
[قاسم‏] گفت: با گروهى از جوانان محلّه ، نزد زنش رفتيم و از حال او پرسيديم . گفت: او خودش ، خودش را هلاك ساخت و به شما ، راست گفته است .۲

1.حَدَّثَني عَمّي : لَمّا خِفنا أيّامَ الحَجّاجِ ، خَرَجَ نَفَرٌ مِنّا مِنَ الكوفَةِ مُستَتِرينَ وخَرَجتُ مَعَهُم ، فَصِرنا إلى‏ كَربَلاءَ ، ولَيسَ بِها مَوضِعٌ نَسكُنُهُ ، فَبَنَينا كوخاً عَلى‏ شاطِئِ الفُراتِ ، وقُلنا : نَأوي إلَيهِ ، فَبَينا نَحنُ فيهِ إذ جاءَنا رَجُلٌ غَريبٌ ، فَقالَ : أصيرُ مَعَكُم في هذَا الكوخ اللَّيلَةَ ، فَإِنّي عابِرُ سَبيلٍ ، فَأَجَبناهُ ، وقُلنا : غَريبٌ مُنقَطَعٌ بِهِ ، فَلَمّا غَرَبَتِ الشَّمسُ وَأظلَمَ اللَّيلُ أشعَلنا ، فَكُنّا نُشعِلُ بِالنِّفطِ ، ثُمَّ جَلَسنا نَتَذاكَرُ أمرَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام ومُصيبَتَهُ وقَتلَهُ ومَن تَوَلّاهُ ، فَقُلنا : ما بَقِيَ أحَدٌ مِن قَتَلَةِ الحُسَيِن عليه السلام إلّا رَماهُ اللَّهُ بِبَلِيَّةٍ في بَدَنِهِ . فَقالَ ذلِكَ الرَّجُلُ : فَأَنَا قَد كُنتُ فيمَن قَتَلَهُ ، وَاللَّهِ ما أصابَني سوءٌ ، وإنَّكُم يا قَومُ تَكذِبونَ . فَأَمسَكنا عَنهُ ، وقَلَّ ضَوءُ النِّفطِ ، فَقامَ ذلِكَ الرَّجُلُ لِيُصلِحَ الفَتيلَةَ بِإِصبَعِهِ ، فَأَخَذَتِ النّارُ كَفَّهُ ، فَخَرَجَ ونادى‏ حَتّى‏ ألقى‏ نَفسَهُ فِي الفُراتِ يَتَغَوَّصُ بِهِ ، فَوَ اللَّهِ ، لَقَد رَأَيناهُ يُدخِلُ رَأسَهُ فِي الماءِ وَالنّارُ عَلى‏ وَجهِ الماءِ ، فَإِذا أخرَجَ رَأسَهُ سَرَتِ النّارُ إلَيهِ ، فَتَغوصُهُ إلَى الماءِ ، ثُمَّ يُخرِجُهُ ، فَتَعودُ إلَيهِ ، فَلَم يَزَل ذلِكَ دَأبَهُ حَتّى‏ هَلَكَ (الأمالى ، طوسى : ص ۱۶۲ ح ۲۶۹ ، بشارة المصطفى : ص ۲۷۶) .

2.قَدِمَ عَلَينا رَجُلٌ مِن بَني دارِمٍ مِمَّن شَهِدَ قَتلَ الحُسَينِ عليه السلام مُسوَدَّ الوَجهِ ، وكانَ رَجُلاً جَميلاً شَديدَ البَياضِ ، فَقُلتُ لَهُ : ما كِدتُ أعرِفُكَ لِتَغَيُّرِ لَونِكَ ! فَقالَ : قَتَلتُ رَجُلاً مِن أصحابِ الحُسَينِ أبيَضَ بَينَ عَينَيهِ أثَرُ السُّجودِ، وجِئتُ بِرَأسِهِ . فَقالَ القاسِمُ : لَقَد رَأَيتُهُ عَلى‏ فَرَسٍ لَهُ مَرِحاً ، وقَد عَلَّقَ الرَّأسَ بِلَبانِها ، وهُوَ يُصيبُ رُكبَتَيها ، قالَ : فَقُلتُ لِأَبي : لَو أنَّهُ رَفَعَ الرَّأسَ قَليلاً ، أما تَرى‏ ما تَصنَعُ بِهِ الفَرَسُ بِيَدَيها ؟ فَقالَ لي : يا بُنَيَّ ما يُصنَعُ بِهِ أشَدُّ ، لَقَد حَدَّثَني فَقالَ : ما نِمتُ لَيلَةً مُنذُ قَتَلتُهُ إلّا أتاني في مَنامي ، حَتّى‏ يَأخُذُ بِكَتِفي ، فَيَقودُني ، ويَقولُ : اِنطَلِق، فَيَنطَلِقُ بي إلى‏ جَهَنَّمَ ، فَيَقذِفُ بي فيها حَتّى‏ اُصبِحَ . قالَ : فَسَمِعَت بِذلِكَ جارَةٌ لَهُ ، فَقالَت : ما يَدَعُنا نَنامُ شَيئاً مِنَ اللَّيلِ مِن صِياحِهِ . قالَ : فَقُمتُ في شَبابٍ مِنَ الحَيِّ ، فَأَتَينَا امرَأَتَهُ ، فَسَأَلناها ، فَقالَت : قَد أبدى‏ عَلى‏ نَفسِهِ ، قَد صَدَقَكُم (ثواب الأعمال : ص ۲۵۹ ح ۸ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۳۰۸) .


شهادت‌نامه امام حسين عليه السلام 2
772

6 / 33

مرد سوخته‏

۱۹۱۳.الأمالى ، طوسى- به نقل از محمّد بن سليمان -: عمويم به من خبر داد: وقتى در دوران حَجّاج ، دچار ترس شديم، تعدادى از ما كه من هم با آنها بودم، پنهانى از كوفه بيرون رفتيم، تا به كربلا رسيديم. جايى در آن شهر نبود كه ساكن شويم . در كنار فرات ، كلبه‏اى فراهم كرديم و گفتيم كه در آن ، پناه مى‏گيريم . همين طور در آن بوديم كه مرد غريبى پيش ما آمد و گفت: من هم امشبى را در اين كلبه ، سر كنم . من ره‏گذرى هستم.
به او جواب مثبت داديم و گفتيم كه غريب و بيچاره است !
وقتى غروب شد و تاريكىِ شب ، همه جا را فرا گرفت، چراغى را با نفت ، روشن كرديم و نشستيم و در باره حسين بن على عليه السلام و مصيبت او و كشته شدنش و قاتلانش سخن گفتيم و گفتيم: هيچ كس از كُشندگان حسين عليه السلام نمانْد ، مگر اين كه خداوند ، او را گرفتار بلايى در بدنش كرد.
آن مرد گفت: من هم از جمله قاتلان حسينم . به خدا سوگند كه هيچ بدى‏اى به من نرسيد، و شما دروغ مى‏گوييد !
ما ساكت شديم. نفت، كم‏سو شد و آن مرد برخاست تا با انگشتش ، فتيله چراغ را درست كند، كه دستش آتش گرفت . از كلبه ، بيرون رفت و فرياد مى‏زد، تا اين كه خودش را در فرات انداخت و در آن ، فرو رفت. به خدا سوگند، ديديم كه سرش را داخل آب مى‏بُرد - و آتش بر روى آب ، شعله مى‏كشيد - و وقتى سرش را از آب بيرون مى‏آورد، آتش ، او را فرا مى‏گرفت . او سرش را در آب فرو مى‏بُرد و سپس ، بيرون مى‏آورد و دوباره ، در آب فرو مى‏برد . همچنان اين كار را تكرار

تعداد بازدید : 131961
صفحه از 992
پرینت  ارسال به