149
خاطره‌های آموزنده

3 / 10

نمادی از زندگی شهدا

خاطره دیگری که حجّة الاسلام و المسلمین آقای اجاق‌نژاد۱ نقل کرد به این شرح است:
در سال‌هایی که امامت جمعه آستارا را به عهده داشتم، ضمن انجام وظایف اجتماعی و تبلیغی محوله، فرصت را مغتنم شمرده، با قصد همکاری با آموزش و پرورش و براساس نیاز و تقاضای مسئولین مربوط، تدریس کتاب بینش دینی را در سطح دبیرستان پذیرفتم. به خاطر انجام این رسالت، تعدادی از دوستان فاضل و محترم را جهت همکاری دعوت کرده بودم که از آن جمله مرحوم شهید ابوالفضل پیرزاده _ رضوان الله تعالی علیه _ بود.
ابوالفضل پیرزاده اردبیلی از طلاب بسیار فاضل، متفکر، متعهد و پرتلاش بود که در سال تحصیلی 1359 _ 1360 با دعوت این‌جانب جهت تدریس معارف اسلامی در دبیرستان‌های آستارا به این شهر آمد و کار خود را شروع کرد.
ایشان پس از یک هفته تدریس به خاطر عذری موجّه، آستارا را ترک و به شهرستان اردبیل سفر کرد و در آنجا خدمات شایسته‌ای در سپاه پاسداران و مرکز صدا و سیمای اردبیل انجام داد.

1.. ر.ک: ص ۱۴۴ (پانوشت).


خاطره‌های آموزنده
148

همسر شهید می‌گفت: می‌خواستم عکس التفات را که بر دیوار نصب شده بود بردارم تا در مراسم تشییع استفاده شود، مادر شهید گفت: «چرا عکس التفات را برمی‌داری؟» پاسخی ندادم، او افزود: «عروسم! چرا نمی‌خواهی به من بگویی فرزندم شهید شده است؟» و پس از مکثی گفت: «من از عزارئیل اجازه گرفته‌ام پیش از زیارت فرزندم مرا از این دنیا نبرد!»
آقای فرض‌الله حیائی داماد عموی شهید می‌گوید: آنگاه که جنازه را می‌آوردند، با همسرم آمدیم تا کوچک‌ خانم را به زیارت فرزند شهیدش ببریم. آمدیم خانه، دست مادر پیر را گرفتیم و به سوی مسجد روان شدیم. وقتی از در حیاط مسجد داخل شدیم و چشم او به انبوه جمعیت تشییع کننده افتاد، خطاب به فرزندش گفت: فرزندم من از عزرائیل مهلت گرفته بودم که پس از دیدار تو از این دنیا بروم.
نزدیک آمبولانس رسیده بودم، مادر نتوانست کنترل خود را حفظ کند. نزدیک بود به زمین بیفتد. او را بغل گرفتم. درِ آمبولانس را باز کردند، به او کمک کردم داخل شود. دستش را بر روی تابوت گذاشت، دست دیگرش در دست من بود، با ناله گفت: «التفات! تویی؟» لحظه‌ای بعد دستم فشرده شد و او آرام بر روی جنازه فرزندش تسلیم حق شد. اطمینان یافتم مرده است. چشمانش را بستم و از ماشین پیاده شدم.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332796
صفحه از 371
پرینت  ارسال به