199
خاطره‌های آموزنده

به نام مقدّس حضرت مهدی علیه السلام. تسبیح گِلی سیاه که با آن صلوات می‌فرستی را هم به دیوار رو به قبله آویزان کن که کسی آن را نبیند و فقط خود برداری و صلوات را بشمری و به جای اوّلش آویزان کنی.
این دستور را نوشتند یا نوشتم و ایشان از اطاق خارج شدند. من از زائری که در تخت خواب نزدیک مکان ایستادن ایشان بود، پرسیدم: این آقا کجایی بودند و دنبال چه کسی می‌گشتند؟
زائر گفت: من کسی را ندیدم.
به او گفتم: همین آقایی که الآن کنار من ایستاده بود و خیلی وقت هم ایستاده بود.
گفت: من کسی را ندیدم که با شما صحبت کند.
از دیگری پرسیدم، او هم گفت من کسی را ندیدم!
بحمدالله به دعای آن آقا تا کنون غیر از سال‌هایی که سفر حج تعطیل شد، همه سال‌ها مشرف بودم؛ یا به عنوان خدمه یا به عنوان معاون مدیر و یا به عنوان روحانی، و امیدوارم خداوند این توفیق را تا وقت مرگ از من نگیرد. البته من هم به امید بیت الله الحرام و مدینه منوره زنده‌ام.
ناگفته نماند من دستور را سال اوّل عمل کردم، شاید یک هفته بیشتر نگذشت که خواب دیدم کاروان حج از ایران عازم است. رفتم جلو که سوار هواپیما شوم، شخصی بازویم را گرفت و گفت: سید یحیی! تو با این کاروان‌ها نخواهی رفت؛ ولی می‌روی.
من تعبیر خوابم را این طور تشخیص دادم که به من گفتند امسال صلاح نیست و نمی‌روی، ولی غیر از این بود. همان سال و بدون مدرک از طریق عراق به حج مشرف شدم که 110 روز هم طول کشید و بدون اختیار همه جا مرا می‌بردند که این خود اعجازی عجیب و باورنکردنی است. این دومین تشرفم به مکه بود. از سال سوم به بعد دیگر تشرفم روی روال قرار گرفت و توفیق مستمر حاصل شد.


خاطره‌های آموزنده
198

زائران هر یک مشغول کاری بودند؛ یکی تخمه می‌شکست، جمعی با هم حرف می‌زدند و خلاصه هر یک به کاری مشغول بودند. همان طوری که نشسته بودم دیدم آقایی با موهای خیلی مشکی برّاق و محاسن مشکی ولی سربرهنه وارد اطاق شد و به زائران نگاه می‌کرد، مانند کسی که گم‌شده‌ای دارد و به دنبال او می‌گردد؛ تخت به تخت و نفر به نفر. هیچ یک از زائران هم متوجه ایشان نبودند و هر کسی مشغول کار خودش بود.
من فکر کردم ایشان دنبال کسی می‌گردد، از تخت پائین آمدم، جلو رفتم و به ایشان سلام کردم، او هم جواب داد. با این که می‌خواستم بپرسم که دنبال کی می‌گردید؟ ناخواسته پرسیدم: آقا شما امسال برای حجّ آمده‌اید یا هر سال می‌آیید؟
فرمود: من هر سال می‌آیم.
سؤال کردم: هر سال برای خودتان می‌آیید یا به نیابت کسی و به خرج کسی می‌آیید؟
فرمود: هر سال برای خودم و با خرج خودم می‌آیم.
گفتم: حال که شما هر سال می‌آیید دعا کنید من هم هر سال بیایم.
لبخندی زد و فرمود: تو هم اِن ‌شاء الله می‌آیی!
بعد فرمود: آن دفترچه سُربی توی جیبت را بیرون بیاور، یک ختم می‌گویم، بنویس.
دفترچه کوچکی که جلد سُربی داشت و در جیب بغلم بود را بیرون آوردم. دقیق یادم نیست که ختم را خودم نوشتم یا ایشان نوشتند، هر چه بود دفترچه مفقود شد، ولی دستور این بود:
در زمان واحد (هر وقت از شبانه‌روز، مثلاً دو بعد از ظهر یا دو نیمه‌شب) و در مکان واحد؛ طوری که کسی نبیند و متوجه نشود و خود هم به کسی نگویی، این عمل را چهارده روز یا شب، پیاپی تکرار کن، نتیجه آن در خواب بر تو آشکار می‌شود.
جلسه اوّل دو رکعت نماز و بعد از نماز یک هزار صلوات تقدیم به حضرت رسول، جلسه دوم تقدیم به حضرت علی بن ابی طالب و همین کیفیت تا جلسه چهاردهم

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332950
صفحه از 371
پرینت  ارسال به