237
خاطره‌های آموزنده

4 / 25

شفای بیمار ساوه‌ای در مِنا

نگارنده (ری‌شهری) در سال 1358 شمسی برای نخستین بار به حج مشرّف شدم. در این سفر، روحانی کاروان نیز بودم. کاروان ما از ساوه بود. پیرمردی در کاروان داشتیم، حدود شصت ساله که مبتلا به بیماری شدید آسم بود.
پس از وقوف در عرفات با سختی به مشعر آمدیم. بعد از نماز صبح باید تا محلّ خیمه‌های ایرانی‌ها در مِنا پیاده می‌رفتیم. هر کس وسایل شخصی خود را همراه داشت. آن شخص نیز با کسالت و بار همراه ما پیاده آمد. با زحمت خود را به مِنا رساندیم، امّا خیمه‌های ایرانی‌ها را پیدا نکردیم، و در شدّت گرما تا نزدیک ظهر سرگردان بودیم. سرانجام حدود ظهر خیمه خود را یافتیم. پس از خوردن قدری آب خنک و خاکشیر، برای رمی جمره عقبه به مِنا رفتیم.
آن مرد در بازگشت راه را گم کرده بود، پس از چند روز داستان خود را برای من چنین تعریف کرد:
پس از گم شدن، بسیار گریه کردم، حالم بد شد. بالاخره راه را پیدا کردم و به خیمه آمدم. بر اثر خستگی زیاد به خواب رفتم. در عالم رؤیا سیّد بزرگواری را دیدم که وارد خیمه شد. یک استکان شیر در دست داشت و به من داد. گرفتم و قدری از آن نوشیدم. از خواب پریدم. همه بدنم خیس عرق بود. حالت تهوّع به من دست داد. به دستشویی رفتم. مرتّب چیزهایی مانند چرک از گلویم خارج می‌شد. از آن روز به بعد، حالم خوب شد.
تا آنجا که به یاد دارم تا زمانی که با ما بود، دارو مصرف نمی‌کرد.


خاطره‌های آموزنده
236

شب شد، نماز مغرب را که به جماعت خواندم یکی از زائران نزد من آمد و گفت: حاج آقا! نگران نباشید. او آمد. خوشحال شدم. بعد از انجام فریضه عشا و سخنرانی، او را خواستم. گفتم: کجا بودی؟ چه کسی تو را آورد؟
گفت: همان نزدیکی‌های جمرات بی‌حال افتاده بودم. همین چند دقیقه قبل یک نفر آمد که اسم مرا می‌دانست. به من گفت: بلند شو تا تو را به چادرت برسانم.
تا حرکت کردم دیدم اینجا هستم. به من گفت: برو توی چادرت!
آری، چهره او نورانی شده بود. همه می‌خواستند به صورت نورانی او نگاه کنند. همه فهمیدند او مشمول عنایات خاصّ حضرت بقیّة الله شده است و احترام خاصّی در بین کاروان پیدا کرد.
یکی از نزدیکانش می‌گفت: از خصوصیات این مرد، آن است که نمی‌داند گناه چیست. تا به حال، خلاف و گناهی از او دیده نشده و با همه بی‌حواسی که دارد، اذان را که می‌شنود، برای نماز به مسجد می‌رود و گاهی در مسجد، تنها کسی است که نماز اوّل وقت می‌گزارد.
او اکنون زنده است و در روستای گرو در منطقه راتکانِ مشهد به سر می‌برد. تمام زائران کاروان تا آخر سفر، حال خوشی داشتند و توسلشان به ولیّ عصرعجل الله تعالی فرجه زیاد بود. یقین کردم کسی که او را به چادرها راهنمایی کرد، یا شخص بقیّة اللهعجل الله تعالی فرجه بوده و یا از اعوان و یاران آن حضرت.
اَللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الغُرَّةَ الحمیَدة.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332758
صفحه از 371
پرینت  ارسال به