263
خاطره‌های آموزنده

4 / 38

خاطره‌ای از رهبر شیعیان مدینه

یکی از خاطرات بسیار آموزنده، خاطره‌ای است که در سفر حج، مکرّر از مرحوم حجة الاسلام و المسلمین شیخ محمّدعلی العَمْری۱ رهبر شیعیان مدینه شنیدم. ایشان می‌فرمود:
در سال 1372 هجری قمری در شهر مدینه میان جوانان شیعه و سنّی درگیری شد و سنّی‌ها مغلوب شدند. اهل تسنّن، به خصوص حاکم مدینه، این ماجرا را به گونه دیگری به اطلاع ملک سعود رساندند؛ به این صورت که ادعا کردند شیعیان، جوانان ما را از خانه‌هایشان بیرون کرده‌اند، بدون آن که به این آیات قرآن توجه کنند که خداوند فرموده است: (لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ)۲ و (إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ).۳
هیئت بزرگی شامل نظامیان، مدیران و قضات به مدینه آمدند و تصمیم گرفتند که شیعیان را تنبیه کنند و برخی را اعدام کنند. آن‌ها از بزرگان و ریش‌سفیدان شیعه، که من هم یکی از آنان بودم، به بهانه این که بین دو طرف آشتی برقرار کنیم، خواستند به آنجا برویم؛ اما وقتی به آنجا رسیدیم، ما را زندانی کردند و یک شب را در زندان آل سعود به صبح رساندیم.

1.. در املای عربی: العَمروْیّ.

2.. ممتحنه: آیۀ ‌۸.

3.. ممتحنه: آیۀ ‌۹.


خاطره‌های آموزنده
262

این ماجرا گذشت و من به تهران برگشتم. در آمد و شدهای معمول فراموش کردم وضعیت علی را بپرسم، اما بعد از مدتی ناگهان چشمم به او افتاد که دست‌هایش را به دیوار گرفته و دارد راه می‌رود. با تعجّب موضوع را از همسرم پرسیدم و او که تازه متوجّه شده بود، برایم تعریف کرد که چند روز است علی دست خود را به دیوار می‌گیرد و راه می‌رود.
خدا را شکر کردم و در همان حال نذر کردم که همه ساله برای خدمت به زائران خانه خدا به حج بیایم و از آن سال تا کنون همه ساله آمده‌ام یا حجّ واجب یا عمره. و پسرم هم دیگر مشکلی ندارد و در حال حاضر، دوره پیش‌دانشگاهی را تمام کرده و خود را برای رفتن به دانشگاه آماده می‌کند.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332755
صفحه از 371
پرینت  ارسال به