309
خاطره‌های آموزنده

خاطره‌های آموزنده
308

5 / 6

آموزه‌هایی از شیخ مرتضی طالقانی

تحوّل روحی با شنیدن صوت قرآن۱

مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی را «شیخ الثمانین» نام نهاده‌اند، چرا که عمر پربرکت ایشان، هشتاد سال و اندی بوده است. ایشان در روستای ریزان (یکی از روستاهای منطقه طالقان) متولد شده‌ و تا سنّ جوانی همانند افراد عادی در روستا زندگی ساده‌ای داشته و از طریق چوپانی امرار معاش می‌کرده است.
طبق فرمایش مرحوم پدرم (آیة الله سید هادی تبریزی الحسینی) ایشان در جوانی عاشق دختری می‌شوند و قصد ازدواج می‌کنند، امّا به دلایلی به خواسته خویش نمی‌رسند و این پدیده تحولی عظیم در زندگی ایشان ایجاد می‌کند. «من أحبّ و عفّ و مات، مات شهیداً»۲ و پس از آن کم کم متوجه عظمت خداوند متعال و مسائل عرفانی و روحانی می‌گردد.
در یکی از روزها که گله گوسفندان خود را برای چَرا به اطراف ده برده بود، هنگام برگشت به سمت منزل، در وقت غروب، صوت قرآنی به گوشش می‌رسد و مجذوب آن می‌شود. خودشان نقل کرده‌اند که تأثیر این صوت قرآن برایشان به قدری بوده که
گویا اوّل بار است که صوت قرآن را می‌شنوند؛ و به خود می‌آیند که: چرا من تا به حال از یادگیری علوم قرآن غافل بوده‌ام و با سخنان خداوند متعال آشنا نشده‌ام؟!
در پی این انقلاب درونی تصمیم به کسب فیض در زمینه علوم فلسفی و عرفانی می‌گیرند و فرادی همان روز با صاحبان آن احشام _ که آن‌ها را مراقبت می‌نموده‌اند _ تسویه حساب می‌کنند و می‌گویند: من دیگر از فردا سر کار نمی‌آیم.
چارپاداران می‌پندارند که به میان آوردن این مطلب بدان سبب است که ایشان طلب مزد بیشتری دارند و بهانه‌جویی می‌کنند و چون ایشان مشهور به اخلاص و صفای ظاهر و باطن بوده‌اند، با افزایش مستمرّی ایشان موافقت می‌کنند، ولی مرحوم طالقانی در مقابل می‌فرمایند: نه، تصمیم گرفته‌ام. تمام شد.!
از فردای همان روز عزمشان را جزم می‌کنند و در پی کسب علم و فضیلت می‌کوشند. به دلیل فقر فرهنگی و اجتماعی طالقان برای تحصیل در باب مسائل دینی، عرفانی و فلسفی به اصفهان عزیمت می‌کنند و مدّت حدود ده سال در اصفهان _ که مهد ایمان و علم و فرهنگ ‌بود _ کسب فضیلت می‌کنند و قبل از آن مدتی کم در تهران توقف داشتند. گفته می‌شود با آن‌که عمر ایشان هنگام شروع تحصیل سی و اندی بوده، ولی نسبت به طلبه‌های جوان و نوجوان، مطالب را بهتر و سریع‌تر درک می‌کرده است و بدین سبب لقب شیخ نابغه۳ را به ایشان داده بودند.
دیری نمی‌پاید که به سبب استعدادهای فراوان ایشان در مسائل عرفانی و فلسفی در میان طلبه‌های مدارس حوزوی شهرت خاصی پیدا می‌کنند. البته ایشان به سبب رجحانی که برای عرفان و فلسفه قائل بودند، در زمینه این علوم، طلاب را آموزش می‌دادند. از اساتید برجسته ایشان می‌توان میرزا جهانگیرخان [قشقایی]، ملا احمد کاشانی، ابو المعالی کلباسی، و تنی چند از علمای معروف را نام برد.
طبق فرمایش مرحوم پدرم، آیة الله العظمی سید حسین بروجردی نیز در آن برهه از زمان در زمینه مسائل عرفانی و اخلاقی از محضر آیة الله شیخ مرتضی طالقانی استفاده می‌کرده است.
مرحوم پدرم نقل می‌فرمودند: بعدها هر وقت به قم می‌رفتم و با آقای بروجردی ملاقات می‌کردم، احوالات آیة الله شیخ مرتضی طالقانی مورد بحث ما بود. آیة الله بروجردی نیز می‌فرمودند: خدای تعالی رحمت کند شیخ ما، آقای شیخ مرتضی طالقانی استاد اخلاقمان را که درس‌هایی برجسته به ما دادند.
مرحوم آیة الله آقا شیخ مرتضی طالقانی شیخی ساده مسلک بود و همچون پیامبر اکرم صلی الله علیه و‌آله و اهل بیت علیهم السلام ساده می‌خورد، ساده می‌آشامید، ساده می‌پوشید و ساده می‌زیست. آیة الله بروجردی به منظور زیارت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و شیخ بزرگوار۴ به نجف اشرف مشرّف می‌شوند و قصد زیارت آیة الله طالقانی را می‌کنند، با علم به این که آقای طالقانی در مدرسه اقامت گزیده بودند.
هنگام ورود آیة الله بروجردی به مدرسه سید کاظم یزدی، اطرافیان شیخ، متوجّه شده، خطاب به شیخ بزرگوار می‌فرمایند: ای شیخ! بلند شو عمامه بگذار و عبا بپوش و قبا بپوش که آیة الله آقا سید حسین بروجردی آمده‌اند. ایشان مرجع عظیم‌الشأن هستند و این عمل شما (نرفتنتان به دیدن وی) اهانت به محضر ایشان است.
امّا شیخ طالقانی در جواب آنان می‌فرمایند: «حالم مقتضی نیست و این عمل هم اهانت نیست».
سپس در حجره را می‌بندد. در واقع ایشان می‌خواسته‌اند در همان حالت نشسته و بدون هیچ‌گونه تقیّدی با آیة الله بروجردی ملاقات داشته باشد. البته آقای بروجردی نه تنها از بار نیافتن۵ به محضر شیخ متأثر نشدند، بلکه درس اخلاقی و پندآموزی از شیخ گرفتند که هیچ‌گاه از خاطرشان محو نشد.
یکی از برنامه‌های ایشان التزام به اذان گفتن بود که این امر را لازمه انسان‌سازی می‌دانستند و مقیّد بودند که در هر سه نوبت، روی پشت‌بام مدرسه بروند و اذان بگویند. ایشان حتّی در شب وفاتشان نیز روی پشت‌بام رفتند و اذان صبح را گفتند و پس از اقامه نماز با پدرمان خداحافظی نمودند و گفتند: آقا سید هادی! من کاری کردم که نانت توی روغن است. نگران آینده مباش؛ اگر من فرزندی ‌داشتم، بهتر از تو به من خدمت نمی‌کرد _ گفتنی است که شیخ تا آخر عمر مجرّد ماند _ . من از تو راضی هستم و تو را فراموش نمی‌کنم، تو هم مرا فراموش نکن.
مرحوم پدرمان به ایشان می‌گویند: شیخَنا! شما پدر روحی شادروانی ما هستی و من شما را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم؛ امّا شما چگونه پس از مرگ مرا فراموش نمی‌کنید؟! ایشان در جواب می‌گویند: «لا إله إلاّ الله» و دست راستشان را روی زانوی راستشان می‌زنند و می‌گویند: آقا سید هادی! ممالک، مال یک مالک است و عوالم، مرتبط هستند؛ من می‌آیم و شما را دعا می‌کنم.

1.. این خاطره به تقاضای این‌جانب توسط فاضل ارجمند دکتر سیدمحمدعلی الحسینی، فرزند آیة الله سیدهادی تبریزی الحسینی (وصی آیة الله شیخ مرتضی طالقانی) نگارش یافته است.

2.. پیامبر صلی الله علیه و آله: هر کس عاشق شود و عفّت بوَرزد و بمیرد، «شهید» مُرده است (مرگش شهادت نوشته می‌شود) ( الفردوس: ح۴۲۶۶).

3.. شیخ در زبان عربی به معنای بزرگ است.

4.. منظور از شیخ بزرگوار مرحوم آیة الله شیخ مرتضی طالقانی هستند.

5.. بار نیافتن به معنی ملاقات ننمودن است. در اینجا یعنی مشرف نشدن به محضر شیخ طالقانی، و گویا این ملاقات در روز چهارشنبه بوده که در این روز شیخ با کسی ملاقات نمی‌کردند و به خودسازی مشغول بودند.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332836
صفحه از 371
پرینت  ارسال به