335
خاطره‌های آموزنده

پیرمرد ضمن اشاره به یک قوطی حلبی شبیه قوطی‌های سوهان که در آن چند حبّه نبات زرد رنگ به اندازه نخود پخته بود، گفت: آقا این را مرحمت کردند من می‌دهم به شما.
حدود ده دقیقه تا یک ربع ساعت آنجا ماندیم و بعد حرکت کردیم. پنج شش قدم که آمدیم، پدرم به من گفت: این آقا اسمش آقا سید کریم پینه دوز است. این مرد از اولیای الهی است. فهمیدی مقصودش از این جمله که گفت: آقا تشریف آوردند و از من احوال‌پرسی کردند چه کسی بود؟
گفتم: نه.
فرمود: مقصودش امام زمان _ صلوات الله علیه _ بود.
بعد نبات را به من داد و من آن را میل کردم.

تأیید سند یک روایت

مورد دوم، جریانی است که حیدر آقا معجزه (فرزند مُرشد چِلویی) برایم نقل کرد. وی گفت:
من درباره صحت این روایت: «نَزِّهونا عن الربوبیة وقولوا فینا ما شئتم»۱ که درباره مقام اهل بیت علیهم السلام وارد شده، تردید داشتم. مضمون این روایت به من نچسبیده بود. نمی‌دانستم این روایت از اهل بیت علیهم السلام صادر شده یا نه. در سفری که به عتبات داشتم، در زیارت سامرا هنگامی که به سردابی که امام زمانعجل الله تعالی فرجه در آنجا غایب شده است رفتم، این سؤال از ذهنم گذشت که این حدیث از خاندان شما صادر شده یا نه؟

1.. متن روایت به نقل شیخ صدوق رحمه الله در کتاب الخصال (ص۶۱۴ ، ح۲) چنین است: «امام علی علیه السلام، می‌فرماید: إیاکم و الغلوّ فینا قولوا إنا عبید مربوبون وقولوا في فضلنا ما شئتم». این مضمون در منابع دیگر حدیثی (مانند: مختصر بصائر الدرجات، ص۵۹ و ۲۰۳؛ الاحتجاج، ج۲، ص۲۳۳) نیز آمده است. بدیهی است که مقصود از «قولوا في فضلنا ماشئتم» به معنای جایز بودن دروغ در فضایل اهل بیت علیهم السلام نیست، بلکه مقصود این است که آن قدر فضایل این بزرگواران فراوان است که پایین‌تر از مقام ربوبیت، هر فضیلتی که تصور کنی، برازندۀ آن‌هاست. دربارۀ این روایت و بحث‌ها و نقدها و تفسیرهایی که از آن شده است، ر.ک: غلوپژوهی، جهانبخش، ‌ص۱۱_۹۶.


خاطره‌های آموزنده
334

5 / 10

خاطراتی از آیة الله حاج آقا مرتضی تهرانی

تشرّف سیّد کریم پینه دوز، به محضر امام عصرعجل الله تعالی فرجه

آیة الله حاج آقا مرتضی تهرانی در پاسخ این‌جانب که پرسیدم: آیا کسی را دیده‌اید که مطمئن، باشد محضر ولی عصرعجل الله تعالی فرجه را درک کرده است؟
فرمود: دو مورد دارم:
یکی سید کریم پینه دوز است. من در کودکی همراه پدرم۱ به مغازه ایشان رفتیم، _ مغازه وی در بازاری بود که یک سرش به سه راه کوچه غریبان و یک سرش به بازار سید اسماعیل متصل می‌شد، عرض این مغازه حدود یک متر و نیم و طولش دو سه متر بود، و کف آن حدود پنجاه سانت از کف بازار بالاتر بود _ پیرمردی در این مغازه حضور داشت که جعبه‌ای را برعکس کرده و روی آن ابزار تعمیر کفش گذاشته و مشغول کار بود، پدرم سلام کرد و لب مغازه نشست.
من که ناظر صحنه گفتگوی آن‌ها بودم احساس می‌کردم که گویا از نظر معنوی تعادلی میان آن‌ها برقرار است.
پیرمرد، در حالی که مشغول کار بود نگاهی به پدرم کرد و گفت: دیروز آقا لطف کردند، چند دقیقه‌ای تشریف آوردند و آنجا (اشاره به نقطه‌ای از مغازه) نشستند و از من احوالی پرسیدند.

1.. آیة الله حاج میرزا عبد العلی تهرانی از علمای بزرگ تهران (ر.ک: ص۳۵۱).

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332762
صفحه از 371
پرینت  ارسال به