339
خاطره‌های آموزنده

آن‌ها در حال حاضر حدود صد سال دارند و در تهران زندگی می‌کنند، و اداره زندگی آن‌ها توسط این‌جانب است.۱

یافتن قبری با کمک صاحب قبر !

مرحوم هاشم عبداللهی یکی از شاگردان درس جامع السعاداتِ پدرم در مسجد جامع [در بازار تهران] بود. پدرم در مسجد جامع، شبستان چهل ستون، سه ساعت بعد از مغرب نماز عشا را می‌خواند و بعد جامع السعادات می‌گفت. ده دوازده نفر از متدینین در این جلسه حضور داشتند.
ایشان می‌گفت: وقتی درس پدرت آمدم دیدم هیچ چیز غیر از خدا برای من ارزشی ندارد.
پس از فوت آقای عبداللهی جنازه او را به مشهد بردند و در بهشت رضا _ صلوات الله علیه _ دفن کردند. من آمدم مشهد به نیابت از ایشان زیارت کردم، تاکسی گرفتم رفتم بهشت رضا، آدرس قبر او را نداشتم، ایستادم گفتم: هاشم آقا من آمدم زیارت قبر شما، مرا راهنمایی کنید، بلد نیستم.
دیدم گویا کسی دو تا کتف مرا گرفت از چپ و راست مرا این طرف و آن طرف برد، یک جا بدون جهت ایستادم، دیدم روی یک قبر در فاصله یک متری من نوشته: «هاشم عبداللهی تهرانی».

حکمت شفا نیافتن جوان بیمار

صبح‌های جمعه با پدرم به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می‌رفتیم، یک روز در بازگشت از حرم مغازه‌ای را در بازار قدیم شهر ری _ که نزدیک چهار سو بود _ نشان داد و فرمود:
در اینجا سیدی بود که هر وقت از این مغازه عبور می‌کردم قدری کنار او می‌نشستم. الآن نظیر آن مرد وجود ندارد. وی عطار بود، یک روز تعریف کرد که پسری

1.. گفتنی است که آیة الله تهرانی این مطلب را در تاریخ ۷ / ۱ / ۱۳۸۴ برای نگارنده نقل کرد.


خاطره‌های آموزنده
338

کرامتی از امیر مؤمنان علیه السلام

شیخ محمد حسین تهرانی از شاگردان خوب مرحوم آخوند خراسانی بود. وی می‌گفت وقتی به نجف رفتم درس آخوند چیز تازه‌ای برایم نداشت. ایشان در سنّ حدود پنجاه سالگی برایم نقل کرد که:
در سنّ دوازده سالگی در نجف بیمار شدم، بیماری‌ای بسیار سخت که گویا مشرف به موت شدم. مادرم متوسل به امیرالمؤمنین علیه السلام شد. در آن حال در بستر بیماری بزرگواری را دیدم که فرمود: مادرت آمده و شفای تو را از ما خواسته، اما اگر بمانی از دنیا هیچ حظ و بهره‌ای نخواهی داشت. می‌خواهی بمانی؟
گفتم: چون مادرم من یکی را دارد و دوست دارد بمانم شفا بدهید.
فرمود: بلند شو، خوب شدی.
خیس عرق شدم، و حالم خوب شد. مادرم رسید مرا بغل کرد، خوشحال شد. به حرم امیرالمؤمنین علیه السلام بازگشت و تشکر کرد.
مرحوم شیخ محمد حسین، سال‌ها بعد، برایم گفت: تا الآن (در سن 85 سالگی) هیچ حظ و بهره‌ای از دنیا نداشته‌ام.
حاج آقا مرتضی تهرانی فرمودند: وی با آن مقام علمی به قدری در فقر بود که تا آقای بروجردی زنده بود، زندگی او را آقای بروجردی اداره می‌کرد. بعد امام خمینی که نجف رفت، هزینه زندگی او را ایشان می‌داد. کسی به او زن نداد، تا این که کنیز سیاهی آوردند و به ازدواج او درآوردند. از او دو دختر پیدا کرد. دختر بزرگش خاله صغری نام دارد و دیگری طوبی که دیوانه است. این یکی دیگری را پرستاری می‌کند.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332752
صفحه از 371
پرینت  ارسال به