361
خاطره‌های آموزنده

گفتم: از موقعی که مبتلا به سردرد شده‌ام، نمی‌توانم.
ایشان دست خود را روی گردنم گذاشت و حدود یک ساعت، دعا خواند. سپس از اشک‌های چشمش به گردنم مالید و گفت: شفای تو را گرفتم. دیگر تا آخر عمر سرت درد نخواهد گرفت! و همان شد.


خاطره‌های آموزنده
360

5 / 15

کرامتی از علامه امینی رحمه الله

در تاریخ 27/11/1378 همراه با حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای علی اکبر الهی خراسانی، مدیر عامل بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی، طبق قرار قبلی، به دیدار حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای سید حسن دُرافشان رفتیم. وی در خانه‌ای بسیار قدیمی زندگی می‌کرد. دیوار اتاقی که ما با ایشان در آن دیدار کردیم، مانند دیوارهای حیاط، آجری بود. ایشان چهره‌ای نورانی و حاکی از باطنی باصفا و معنوی داشت.
پس از احوال‌پرسی، از وی تقاضا کردم شماری از خاطرات آموزنده خود را برای ما تعریف کند. داستان‌های جالب و بسیار آموزنده‌ای را تعریف کرد.۱
یکی از آن داستان‌ها، خاطره‌ای بود از علامه عبد الحسین امینی، مؤلف کتاب الغدیر.
ایشان فرمود: در سفر به نجف، به دیدار علامه امینی رفتم. وی به من گفت: چرا خواندن کتاب الغدیر۲ را برای مردم، ترک کردی؟

1.. احتمالاً داستان تشرف ایشان به محضر امام عصر عجل الله تعالی فرجه _ که در صفحۀ ۹۲ آمده _ نیز یکی از آن داستان‌ها بود که چون آن را بلافاصله یادداشت نکردم، جزئیاتش از خاطرم رفت و لذا از آیة الله سیّد جعفر سیدان خواستم آن را برایم نقل کرد.

2.. ر.ک: ص۲۹.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332777
صفحه از 371
پرینت  ارسال به