363
خاطره‌های آموزنده

فهرست مطالب


خاطره‌های آموزنده
362

5 / 16

خاطره‌ای از آیة الله سیستانی رحمه الله

حجة الاسلام و المسلمین آقای سید حسن دُرافشان۱ نقل کرد: منزل [آیة الله] مرحوم سید علی سیستانی(م1340ق)۲ بودم که معتمد الدوله با کفش، وارد اتاق ایشان شد. آقا مشغول مطالعه بود، سرش را بلند کرد و گفت: خجالت نمی‌کشی روی فرش نبوّتی با کفش وارد می‌شوی؟!
معتمد الدوله بیرون رفت، کفش خود را درآورد و وارد اتاق ایشان شد، اسلحه خود را کشید و خطاب به ایشان گفت: سیّد! با حکم قتل تو آمده‌ام. زبانت را جمع می‌کنی، یا بزنم؟!
آقای سیستانی سینه خود را باز کرد و گفت: بزن ... بزن!
معتمد الدوله گریه‌اش گرفت و گفت: من حرامزاده نیستم ... و رفت.
بعد، پسرشان آقا سید محمد باقر۳ سیستانی وارد اتاق شد و به ایشان ایراد گرفت که: چرا تقیّه نمی‌‌کنی؟!
مطالبی میان آنها ردّ و بدل شد و در آخر، آقا سیّد علی گفت: ... خواب دیدم در خرابه شام هستم و مادرم فاطمه علیها السلام فرمود: بگو و نترس! ما نگهدار تو ایم. بنا بر این، از چه تقیّه کنم؟!

1.. ر.ک: ص۹۲.

2.. سیّد علی بن محمدرضا سیستانی، جدّ آیة الله سیدعلی حسینی سیستانی (از مراجع تقلید عصر حاضر).

3.. این نام درست در خاطرم نماند؛ امّا به نظرم همان «سید محمد باقر» در نقل ایشان بود که پدر آیة الله سیستانیِ امروز است.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 332893
صفحه از 371
پرینت  ارسال به