39
خاطره‌های آموزنده

1 / 9

دستیابی به علم تعبیر رؤیا

یکی از ائمه جماعات محترم و متعهد تهران که با تعبیر رؤیا آشناست در رابطه با راز دستیابی به علم تعبیر خواب، داستانی را برای این‌جانب نقل کرد که حاکی از موفقیت بزرگ او در آزمودن مخالفت با هوای نفس در عنفوان جوانی است. متن ماجرا به این شرح۱ است:
در سال 1338 شمسی حدوداً به سنّ پانزده سالگی رسیده بودم. تقریباً اوائل بهار بود، معمولاً در شمال ماه اوّل بهار کار کشاورزی به اوج خودش می‌رسد؛ زیرا از یک طرف کشت نشاء برنج، از طرفی کندن برگ سبز چای، و از طرف دیگر نوغان‌داری (پرورش کرم ابریشم)، این سه کار مهم و طاقت‌فرسا همه در فصل بهار گُل می‌کند، به طوری که به زبان محلی یک بیت شعر می‌خوانند، که:
مسلمانان سه غم آمد به یک باربیجارکار و چائی‌کار و تِلِمبـار۲
در چنین شرایطی کارگر کم و کار زیاد است و معمولاً کارخانه‌های چای‌سازی با کمبود کارگر مواجه‌اند. از آنجایی که عموی من مسئول قسمت خشک کردن چای در

1.. گفتنی است که ایشان این ماجرا را حضوری برای این‌جانب بیان کرد، و پس از آن به درخواست من آن را مکتوب نمود. آنچه در متن آمد، متن نوشتۀ ایشان پس از ویراستاری و قدری تلخیص است.

2.. تِلِمبار: محل پرورش کرم ابریشم.


خاطره‌های آموزنده
38

گفت: وقتی به حال احتضار درآمدم، دیدم شیاطین آمدند و درباره اعتقاداتم با من وارد بحث شدند و گفتند: دین تو باطل است و باید از آن دست برداری، من پاسخ آن‌ها را دادم و گفتم از دینم دست برنمی‌دارم، مدتی این مباحثه طول کشید، تا این که آن‌ها از نظرم ناپدید شدند.
در این حال دیدم آقا امیرالمؤمنین علیه السلام تشریف آوردند و فرمودند: «آقا سید رضی! خداوند تبارک و تعالی از مباحثه تو با شیاطین خوشش آمد و سی سال به عمر تو افزود.»
این ماجرا گذشت، آقا سید رضی به تبریز آمد و با توجه به نفوذی که در میان مردم داشت، در تبریز حدود الهی را اجرا می‌کرد، تا این که در زمان اشغال ایران توسط متفقین دستگیر شد. می‌خواستند او و چند تن دیگر را اعدام کنند، آن‌ها را به چوبه دار بستند، اما آقا سید رضی آن‌ قدر به مکاشفه‌ای که برای وی پیش آمده بود اطمینان داشت که به مأمورِ چوبه دار می‌گوید: این شَتَب۱ را از جیب من بیرون بیاور و آن را چاق کن می‌خواهم بکشم!
مأمور می‌گوید: تو عجب سیّد لوده‌ای هستی! می‌خواهیم تو را بکشیم می‌گویی شَتَب را چاق کن!
آقا سید رضی می‌گوید: من کشته نمی‌شوم!
شَتَبِ خود را پای چوبه دار کشید، که دستور آمد وی را اعدام نکنند! و تا همان مدتی که امیرالمؤمنین علیه السلام به او فرموده بود زندگی کرد.۲

1.. شَتَب: چُپُق.

2.. گفتنی است که این خاطره پس از پیاده شدن از نوار، ویراستاری شده و به صورت نوشتاری درآمد و به تأیید حجّة الإسلام و المسلمین سیدجواد گلپایگانی رسید.

  • نام منبع :
    خاطره‌های آموزنده
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1391
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 333028
صفحه از 371
پرینت  ارسال به