نکرد. پس از نیم ساعتی متوجه شدم دست چپم از مچ تا آرنج درد شدیدی گرفته و انگار کسی دارد آن را با ارّه میبُرد. سپس چانهام هم مثل سنگ شد و درد تقریباً همه بدنم را گرفت.
دوستان همکار، مرا به بیمارستان سینا بردند. پس از سؤال و جوابهای پزشکی، دکتر گفت: باید از شما نوار قلب بگیریم، ظاهراً مشکل مهمی پیش آمده است. پس از این که نوار قلب را گرفتند و آن را دقیق بررسی کردند اعلام کردند که سکته وسیعی کردهام، و حدود یک ساعت هم دیر به بیمارستان آمدهام.
مرا با برانکار به اطاق دیگری بردند. تا وسایل پزشکی را بیاورند و آماده کنند، شاید به اندازه یک دقیقه اطاق خلوت شد و من توانستم در همین فرصت کوتاه، به حضرت فاطمه زهراء علیها السلام توسل پیدا کنم. با چشمانی اشک آلود به آن حضرت سلام دادم و عرض کردم: یا فاطمه زهراء! من عمری است که از کودکی تا به امروز، قاری و تالی کتاب و قرآنی هستم که بر پدر بزرگوارت، پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله نازل شده، به بسیاری از شهرهای ایران و کشورهای جهان مسافرت کردم و با افتخار برای مردم دنیا این آیات الهی را تلاوت کردم، ضمن این که در انجمن خیریهای به نام خودتان (موسسه خیریه حضرت زهرای اطهر علیها السلام که توسط عدهای از بانوان متدیّنه به ثبت رسیده) افتخار خادمی دارم؛ خودتان دست مرا بگیرید و عنایت ویژهای بفرمائید.
پس از این توسل کوتاه، به همکارم که کنارم ایستاده بود گفتم با موبایلش به خانوادهام خبر بدهد. ایشان به منزل ما تلفن زد و داستان مریضی مرا به همسرم اطلاع داد و گفت هر چه سریعتر خود را به بیمارستان برساند.
بلافاصله همسرم به قصّاب موسسه خیریه تلفن میزند و از او میخواهد که فوراً چهارده گوسفند به نیّت چهارده معصوم ذبح کند و گوشت آنها را برای افراد بیبضاعتی که تحت پوشش موسسه خیریه هستند بفرستد.
بالاخره عملیات پزشکی شروع شد. طبق معمول رشته سیمهایی که به بدنم متصل شده بود را به صفحه مانیتور وصل کردند. پزشک معالجی که بالای سرم بود،