۱۷۵.تاريخ دمشق : ابو سلمه سويد، از يكى از يارانش نقل كرد : عيسى عليه السلام در بيت المقدّس نماز گزارد و برگشت . در ميان گردنه ، ابليس سر راهش سبز شد و جلو او را گرفت و شروع به سخن گفتن با وى كرد و گفت : سزاوار تو نيست كه بنده باشى ، و بر او اصرار كرد . عيسى عليه السلام مىكوشيد تا خود را از دست او رهايى بخشد؛ ولى نمىتوانست . از جمله
سخنانى كه ابليس به او گفت اين بود كه : اى عيسى ! سزاوار تو نيست كه بنده باشى!
عيسى عليه السلام از پروردگارش كمك خواست . جبرييل عليه السلام و ميكاييل عليه السلام آمدند . ابليس با ديدن آنها خاموش شد . چون آن دو در گردنه، كنار عيسى عليه السلام ايستادند ، او را در ميان گرفتند و جبرييل عليه السلام با بال خود بر ابليس زد و او را به عمق درّه پرتاب كرد!
ابليس نزد عيسى عليه السلام باز آمد ، و دريافت كه جبرييل عليه السلام و ميكاييل عليه السلام مأموريتى جز اين نداشتهاند . پس به عيسى عليه السلام گفت : من به تو گفتم كه سزاوار تو نيست بنده باشى . خشم تو خشم يك بنده نيست ؛ زيرا كه خشمت چنان بلايى بر سرم آورد . امّا من تو را به چيزى فرا مىخوانم كه حقّ توست . به شياطين دستور مىدهم كه از تو فرمان برند ، و چون انسانها ببينند كه شياطين، فرمانبردار تواند ، آنها هم از تو فرمان مىبرند . البته من نمىگويم كه خداى يگانه باشى ؛ بلكه اللَّه در آسمان خدا باشد و تو در زمين خدا باشى!
عيسى عليه السلام چون اين سخن را از او شنيد ، فريادى سخت برآورد و از پروردگارش كمك طلبيد . ناگاه اسرافيل عليه السلام فرود آمد . جبرييل عليه السلام و ميكاييل عليه السلام به او نگريستند ، و ابليس سكوت كرد . چون اسرافيل عليه السلام در كنار آنها قرار گرفت، با بال خود بر ابليس زد، چنان كه تا چشمه خورشيد پرتابش كرد . سپس ضربهاى ديگر بر او زد كه ابليس سقوط كرد و از كنار عيسى عليه السلام گذشت، در حالى كه وى در جاى خود بود . پس گفت : اى عيسى! پيش از امروز رنج بسيار بردم! پس او را در چشمه خورشيد پرتاب كرد و هفت فرشته در محلّ چشمه سوزان ، سوزنْ آجينش كردند . او را در آن چشمه فرو بردند ، و هر بار كه بيرون مىآمد، دوباره او را در آن لجنزار فرو مىبردند . به خدا سوگند كه بعد از آن ديگر نزد عيسى نيامد!
ابوسلمه گفت : اسماعيل عطّار از ابو حذيفه برايمان نقل كرد كه : شياطينِ
ابليس نزد او جمع شدند و گفتند : سرورا ! رنج بسيار بردى! ابليس گفت : او بندهاى معصوم است ، و مرا به او راهى نيست؛ امّا به زودى به [بهانه] او ، مردم بسيارى را گمراه مىكنم .