عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَكُونُ الصَّدَاقَةُ إِلَّا بِحُدُودِهَا فَمَنْ كَانَتْ فِيهِ هَذِهِ الْحُدُودُ أَوْ شَيْءٌ مِنْهَا فَانْسُبْهُ إِلَى الصَّدَاقَةِ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ فِيهِ شَيْءٌ مِنْهَا فَلَا تَنْسُبْهُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ الصَّدَاقَةِ فَأَوَّلُهَا أَنْ تَكُونَ سَرِيرَتُهُ وَ عَلَانِيَتُهُ لَكَ وَاحِدَةً وَ الثَّانِی أَنْ يَرَى زَيْنَكَ زَيْنَهُ وَ شَيْنَكَ شَيْنَهُ وَ الثَّالِثَةُ أَنْ لَا تُغَيِّرَهُ عَلَيْكَ وِلَايَةٌ وَ لَا مَالٌ وَ الرَّابِعَةُ أَنْ لَا يَمْنَعَكَ شَيْئاً تَنَالُهُ مَقْدُرَتُهُ وَ الْخَامِسَةُ وَ هِيَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَات
شافی، ص ۶۵۱
فى الكافى، عن الصّادق (عليهالسّلام): «لا تكون الصّداقة الاّ بحدودها». صداقت(۱) مرزهائى دارد كه اگر اين خطوط اصلى و اين مرزها وجود داشت، صداقتى كه آثار فراوان شرعى و برادرى شرعى بر آن مترتب است، مترتب خواهد شد؛ والاّ نه. «فمن كانت فيه هذه الحدود او شىء منها فانسبه الى الصّداقة». حالا اگر همهى حدود هم نبود، بعضى از اين خطوط و مرزها بايد باشد تا صداقت صدق كند.
«و من لم يكن فيه شىء منها فلا تنسبه الى شىء من الصّداقة فأوّلها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدة». اول اين است كه ظاهر و باطنش با تو يكسان باشد. اينجور نباشد كه در ظاهر اظهار دوستى كند، [اما] در باطن با تو دشمن باشد؛ يا اينكه دوست نباشد حداقل خير تو را نخواهد. این اولين شرط صداقت است.
«و الثّانية ان يرى زينك زينه و شينك شينه»؛ [دوم اینكه] آنچه را كه زينت توست، زينت خود بداند؛ آنچه عيب توست، عيب خود بداند. اگر شما به مقام علمى دست پيدا ميكنيد، يا يك كار برجستهاى ميكنيد كه زينت براى شماست، اين را براى خودش زينت بداند. اگر خداى نكرده چيزى در شما هست، صفتى، كارى، عملى كه موجب عيب شماست، اين را عيب خودش بداند؛ كه طبعاً آثارى بر اين مترتب است: سعى ميكند برطرف كند، سعى ميكند آن را پنهان كند. اينجور نباشد كه منتظر بماند تا شما يك لغزشى پيدا كنيد، خوشحال بشود از اين لغزش. صداقت اين نيست.
«و الثّالثة ان لاتغيّره عليك ولاية و لا مال»؛ [سوم اینكه] اگر به يك قدرتى، حكومتى، رياستى دست پيدا كرد، يا به يك مالى دست پيدا كرد، ثروتمند شد، وضعش با تو عوض نشود، تغيير نكند. بعضىها اينجورىاند ديگر؛ با آدم رفيقند، به مجرد اينكه به يك مال و منالى، پولى، زندگىاى، چيزى ميرسند، آدم مىبيند اصلا نمیشناسند آدم را. اصلا نمیشناسد، كانّه نمیشناسد آدم را؛ از اين قبيل هم دیدهایم آدمهایی را. اينجور نباشد. داشتن مال و مقام او را عوض نكند، وضعش را با تو [عوض نكند].
«و الرّابعة ان لا يمنعك شيئا تناله مقدرته»؛ [چهارم اینكه] هر كار از دستش برمىآيد، از تو دريغ نكند. خدمتى ميتواند بكند، كمكى، وساطتى، توصيهاى، هر كار ميتواند براى تو بكند و خيرى به تو برساند؛ از اين امتناع نكند.
«و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال ان لا يسلمك عند النّكبات»؛ [پنجم اینكه] در نكبتها و رويگردانىهاى دنيا تو را رها نكند. [اگر] به يك مشكلى دچار شدى، [به يك] بيمارىاى دچار شدى، سختىاى پيدا كردى؛ انواع و اقسام سختىها دیگر - حالا در زمان ما ملاحظه ميكنيد؛ سختىهاى سياسى و سختىهاى اقتصادى و حيثيتى و همه چى هست ديگر؛ انواعش را داريم مىبينيم، كه در گذشته در دورانهائى اينها را نميديديم، ليكن حالا جلوى چشم ماست؛ امتحانها فراوان است - [در] اینطور موارد تو را رها نكند؛ كمك كند.
۱) صداقت در این روایت، به معنای دوستی است.