نظم نثر اللئالي - صفحه 298

۱۰۵.زَوالُ العِلْمِ أهْوَنُ مِنْ مَوْتِ العُلَمآءِ .

موت عالم زوال علم بود
داند آن كو زاهل علم بود

عالمى كو خداى دان باشد
موت او صعب تر از آنْ باشد

۱۰۶.زِلَّةُ العاقِلِ كَثيرَةٌ ۱ .

بدى از جاهلان عجب نبود
بدى از عاقلان ادب نبود

نيست بسيار، صد بد از جاهل
هست بسيار يك بد از عاقل

۱۰۷.زَوايَا الدُّنْيا مَشْحُونَةٌ بِالرَّزايا .

صحن دنيا بسان زاويه اى است
كه خردمند را چو هاويه اى است

همه ديوارهاى او مشحون
به رَزايا و وزر گوناگون

۱۰۸.وَمِنْ إِرْشادِهِ: زِيارَةُ الضُّعَفاءِ مِنَ التَّواضُعِ .

از توانا كه كامياب بود
پرسش ناتوان صواب بود

گر زيارت كنى ضعيفان را
از تواضع نهد خرد آن را

۱۰۹.زينَةُ الباطِنِ خَيْرٌ مِنْ زينَةِ الظَّاهِرِ .

باطن آراى باش اى درويش
غره كم شو به زيب ظاهر خويش

زينت ظاهرت غرور دهد
زينت باطنت سرور دهد

[باب] السين

۱۱۰.سُوءُ الظَّنِ مِنَ الحَزْمِ .

هر كه اول نظر شدى يارش
تو چه دانى كه چيست هنجارش؟

گر خرد پرورى وگر هشيار
ظن نيكو بر او مبر زنهار

۱۱۱.سُكُوتُ اللِّسانِ سَلامَةُ الاِنْسانِ .

خامشى مايه سلامت دان
در زبان آورى ملامت دان

صرفه اى در سخن نگه مى دار
كه بلاها بسى است در گفتار

1.«س»: كَبيرَةٌ.

صفحه از 327