نظم نثر اللئالي - صفحه 315

كافرى كو همه سخا ورزد
گر به جنّت كند اميد، ارزد

كان مسلمان كه اوست بخل پرست
كافر از وى اميدوارتر است

۲۱۶.كَفى لِلْحَسُودِ ۱ حَسَدُه .

بدتر دردهاست درد حسد
مرد آزاده نيست مرد حسد

بد نخواهم حسود بد خود را
حسد او كفايت است او را

۲۱۷.كَمالُ العِلْمِ فِي الحِلْمِ .

هر كمال كه هست در علم است
علم را مر كمال در حلم است

علم بى حلم بس سبك باشد
گر همه پُر بود تُنگ باشد

۲۱۸.كَفاكَ مِن عُيُوبِ الدُّنْيا أنْ لا تَبْقى .

عيب دنيا اگرچه بسيار است
بيشتر از شمار و گفتار است

زان همه اين كفايت است تو را
كه بقايى نمى كند دنيا

۲۱۹.كَفاكَ هَمّاً عِلْمُكَ بِالمَوْتِ .

غم دنيا و جاه او سهل است
پيش آن كس كه در روش اهل است

غم دنيا مخور به نادانى
غم همين بس كه مرگ را دانى

۲۲۰.كَمالُ الجُودِ بِالاِعْتِذارِ مِنْهُ ۲ .

هيچ دانى كمال بخشش چيست؟
با تو گويم كه اهل بخشش كيست

آنكه چون بخششى كند در مال
عذر خواهد ز بعد جود و سؤال

۲۲۱.كَفى بِالشَّيْبِ ناعِياً ۳ .

گر جوان را ز غم شكيبايى است
دور نبود، غرور بُرنايى است

هست پيرى خبر دهنده مرگ
واى بر آنكه مى نسازد برگ

1.«خ»: بالحسود.

2.«س» و «كو»: الاِعْتِذارُ مَعَهُ.

3.«س»: داعِيَاً.

صفحه از 327