نظم نثر اللئالي - صفحه 289

سخن خوب كار بازى نيست
خوبى اندر سخنْ درازى نيست

خوب گفت آن سخن گزار كُهَن
هست خوبى در اختصار سخن

۴۹.جَليسُ الخَيْرِ غَنيمَةٌ .

زينهار از بدان وقربتشان
سگِ ديوانه است صحبتشان

همنشين بدان مشو زنهار
همنشين نكو غنيمت دار

۵۰.جالِسِ الْفُقَراءَ تَزْدَدْ ۱ شُكرَاً .

همنشين گر شوى به درويشان
فيض يابى زصحبت ايشان

به چنين فيض خوى و عادت كن
دم به دم شُكر را زيادت كن

۵۱.جَلَّ مَنْ لايَمُوتُ .

هر كه از مرگ، دل زبون دارد
خويشتن را بزرگ چون دارد

پيش دانا بزرگ آن باشد
كه وى از مرگ در امان باشد

[باب] الحاء

۵۲.حِلْمُ الْمَرْءِ عَوْنُهُ .

در مقام نزاع با هر كس
بجز از حلم بر ميار نفس

بر زمينى كه كينه را گردست
حلم ، يارى كننده مرد است

۵۳.حُلِيُّ الرِجالِ الأَدَبُ وَحُلِيُّ الْنِّساءِ الذَهَبُ .

چون زنان گِرد زر و زيب مگرد
به ادب باش كاين است زينت مرد

مرد را زيور از ادب باشد
زيور زن همه ذَهَب باشد

۵۴.حَيآءُ المَرْءِ ۲ سَتْرُهُ .

1.«خ»: تَزددتَ.

2.«كو»: الرجل.

صفحه از 327