نظم نثر اللئالي - صفحه 299

۱۱۲.وَمِنْ نَصائِحِه: سُرُورُكَ بِالدُّنيا ۱ غُرُورٌ .

دولت دنيوى غرور دهد
زآخرت مرد را نفور دهد

تو به دنيا همى شوى مسرور
و آن سرور تو نيست غير غرور

۱۱۳.سُوءُ الخُلُقِ وَحْشَةٌ لاخَلاصَ مِنْها .

خلق بد وحشى است بس مردار
مرد مردود سازد آخر كار

هر كه را رنج خلق بد دريافت
تا قيامت ازو خلاص نيافت

۱۱۴.سيرَةُ المَرْءِ تُنْبِئُ عَنْ سَريرَتِهِ .

هر كه نيكو ندانى از كارش
سيرتش را ببين و هنجارش

سيرت مرد از سريرت مرد
نزد اهل خرد خبر آورد

۱۱۵.سَلامَةُ الإِنْسانِ في حِفْظِ اللِّسانِ .

گر سلامت طلب كنى زنهار
با خلايق زبان نگه مى دار

مرد دانا! سلامت انسان
در خموشى نهاد و حفظ زبان

۱۱۶.سادَةُ الاُمَّةِ ۲ الفُقَهآءُ .

فقها جمله از بزرگانند
زانكه هادىّ امت ايشانند

فقها را بزرگ دارى به
خويش را خُردشان شمارى به

۱۱۷.سَكْرَةُ الأَحْياءِ سُوءُ الخُلُقِ .

سَكَراتى كه موت را باشد
دل كند ريش و سينه بخراشد

سَكَرات حيات خُلق بَد است
يك ازين بيگمان ازو چو صد است

۱۱۸.سِلاحُ الضُّعَفاءِ الشِّكايَةُ .

1.«س»: في الدُنْيا.

2.«كو»: القوم.

صفحه از 327