نظم نثر اللئالي - صفحه 303

دل مؤمن صفا زايمان يافت
كافر است آنكه رو زايمان تافت

در دل هر كه نور ايمان است
دل او جلوه گاه رحمان است

۱۳۸.صَفْوُ العَيْشِ في القَناعَةِ .

عيش صافى است در قناعت مرد
ور حريص است دُرد دارد و دَرد

دُرد و دَردى كه حرص نوشاند
دل به نار تعب بجوشاند

۱۳۹.صِلِ الأرْحامَ تَكْثُرْ حَشَمُكَ .

قدر خويشان بدان چو داد اِله
مر تو را دستگاه و رتبت و جاه

قدر خويشان خود اگر دانى
تبعت را زياده گردانى

۱۴۰.وَمِنْ نَصائِحِه: صاحِبِ الأخْيارَ تَأْمَنِ الأَشْرارَ .

هر كه باشد مصاحب نيكان
ايمنى يابد از بدى بدان

نيك مرد از بدان كرانه كند
نفس بد بر بدى بهانه كند

۱۴۱.وَمِنْ فَوائِدِه: صَمْتُ الجاهِلِ سَتْرُهُ .

جاهل از خامشى كند معاش
جهل او پيشِ كس نگردد فاش

جاهلان را خموشى اولاتر
عيب را ستر پوشى اولاتر

۱۴۲.صَلاحُ الدينِ في الوَرَعِ وَفَسادُهُ فِي الطَّمَعِ .

در ورع كوش و بى طمع مى باش
از طمع دور و با ورع مى باش

دين به اصلاح از ورع باشد
وانكه افسادش از طمع باشد

[باب] الضاد

۱۴۳.ضَلَّ سَعْيُ مَنْ رَجا غَيْرَ اللّهِ ۱ تَعالى .

گر اميد تو با خدا باشد
هر چه حاجت بود روا باشد

هر كه اميد او بغير خداست
در روش گمره است و نابيناست

1.«كو»: بِغَيْرِ اللّه ِ.

صفحه از 327