غضب از باطل ار كنى شايد
گرچه از حق كنى نكو نايد
غضب از حق مكن كه خوارشوى
زشت گردى و شرمسار شوى
۱۹۰.غَشَّكَ مَنْ أسْخَطَكَ ۱ بِالباطِلِ .
غلّ و غش در دلى كه بر جوشد
باطل آرد پديد و حق پوشد
گر ز دل غلّ و غش نپردازى
خويشتن را به باطل اندازى
۱۹۱.غنيمَةُ المُؤْمِنِ وِجْدانُ الحِكْمَةِ .
مؤمنان حكمت خدا جويند
چون بيابند شُكْرها گويند
مؤمنى كو رموز حكمت يافت
هرچه مى جست از غنيمت يافت
[باب] الفآء
۱۹۲.فازَ مَنْ ظَفِرَ بِالدّينِ .
هر كه پيروزيش ز دين باشد
با ظفر يار و همنشين باشد
خواهى ار دستِ نَفْس برتابى
دين همى ورز تا ظفر يابى
۱۹۳.فَخْرُ المَرْءِ ۲ بِفَضْلِهِ أوْلى مِنْ فَخْرِهِ بِأصْلِهِ .
فخر مردم به اصل چندان نيست
به هنر فخر اگر بود اولى است
كه شنيدى كه اندرين پاياب؟
بشناى پدر گذشت از آب
۱۹۴.فَرْعُ الشَيْءِ يُخْبِرُ عَنْ أصْلِهِ .
از بدان جز بدى نمى آيد
همچو كز نيك نيكوى زايد
فرع هر شئ كه عقل واجويد
خبر از اصل خويشتن گويد
۱۹۵.فِعْلُ المَرْءِ يَدُلُّ عَلى أصْلِهِ .
فعل بر اصل مردمان دال است
شرح كالا زمان دلال است
بد و نيكى كه با تو هم نفس است
بر تو و اصل تو دليل بس است