نظم نثر اللئالي - صفحه 314

از بدان دور باش و ايمن باش
زانكه معهود نيست خار و فراش

نتوان زيست اَمن و خود كامه
كژدم و مار خفته در جامه

۲۱۰.قَسْوَةُ القَلْبِ مِنَ الشَّبَعِ .

جوع باشد همه طراوت دل
كه ز سيرى بود قساوت دل

خانه اى را كه دود پيش بود
سقف خانه سياه پيش بود

۲۱۱.قَدْرُ المَرْءِ ما يُهِمُّهُ .

همت مرد اگر بلند بود
در همه جاى ارجمند بود

همت خود بلند دار اى دوست
قدر هر كس به قدر همت اوست

[باب] الكاف

۲۱۲.كَلامُ اللّهِ دَوآءُ القَلْبِ ۱ .

دل كه او دردمند دوران است
درد او را دوا ز قرآن است

در كلام خدا دواى دل است
كه كلام خداى جاى دل است

۲۱۳.كُفْرانُ النِّعْمَةِ مُزيلُها ۲ .

شكر نعمت گذار مردانه
جهد فرما به شكر شكرانه

گر به كفرانِ نعمت آرى دل
نعمتت را همه كند زايل

۲۱۴.كَفى بِالشَّيْبِ دآءً .

گر جوان پِى زرست و پِى مال است
چون جوانيش مست و خوش حال است

پير را عيش اگر همه صافى است
پير را رنج پيريش كافى است

۲۱۵.كافِرٌ سَخِيٌّ أرْجى ۳ مِنْ مُسْلِمٍ شَحيحٍ .

1.«خ» و «س»: القُلُوبِ.

2.«س»: يُزيلُها.

3.«س»: أرْجى بِالجَنَّةِ.

صفحه از 327