۲۲۲.كَفى بِالمَوْتِ واعِظاً .
واعظان را اگر سخن وافى است
مرگ اى خواجه واعظ كافى است
گر به وعظت همى كشد سر و برگ
نوحه گر مُقرى است و واعظ مرگ
[باب] اللام
۲۲۳.لِيْنُ الكَلامِ قَيْدُ القُلُوبِ .
گر خردمند و نرمگو باشى
دوست ديدار و دوست رو باشى
سخن نرم هست قيد قلوب
نرم گويان كنند صيد قلوب
۲۲۴.لِكُلِّ غَمٍّ فَرَحٌ، لِكُلِّ دآءٍ دَوآءٌ .
غم و شادى عقيب هم باشد
گاه شادى و گاه غم باشد
هر غمى شادى است در پى او
هيچ دردى نبوده بى دارو
۲۲۵.لَيْسَ الشَّيْبُ مِنَ العُمُرِ .
دولتى بهتر از جوانى نيست
روزِ پيرى ز زندگانى نيست
رو غنيمت شمر جوانى را
نقد اين است زندگانى را
۲۲۶.لَيِّنْ قَوْلَكَ تُحْبَبْ .
آدمى چون كند خشن گويى
كه سگان را بود خشن خويى
مردم از شيوه سخن خوبى
دل ربايى كنند و محبوبى
۲۲۷.لَيْسَ لِلحَسُودِ راحَةٌ .
حسد اى خواجه آفتى است تمام
بى حسد شو كه راحتى است تمام
هر كه او از حسد سرشته بود
راحتش نيست گر فرشته بود
۲۲۸.لَيْسَ لِلسُّلْطانِ العِلْمِ زَوالٌ .
علم گنجى ز گنج هاى خداست
خلق را راهبر به سوى بقاست
علم دانايى خدا باشد
از فنا بگسلد بقا باشد