نظم نثر اللئالي - صفحه 321

۲۵۴.وِلايَةُ الأَحْمَقِ سَريعةُ الزَّوالِ .

دولت احمق است زود زوال
حال دولت بر احمق است محال

احمق ار دولتيش پيش آيد
هم خود از جهل خصم خويش آيد

۲۵۵.وَيْلٌ لِمَنْ سآءَ خُلُقُه وَ قَبُحُ خَلْقُهُ .

روى بد، خُلق نيك اگر ورزد
هم برين خوان تُبره اى ارزد

دل نخواهد كسى كه روش بدست
واى بر آنك روى و خُوش بد است

۲۵۶.واساكَ مَنْ تَغافَلَ عَنْكَ .

خصم اگر از تو غفلتى ورزيد
در مواسات خوار نتوان ديد

تا توانى به صد خرد زنهار
خويشتن را ازو نگه مى دار

۲۵۷.والاكَ مَنْ لَمْ يُعادِكَ .

هر كه را با تو دشمنى ظن نيست
دوست باشد تو را چو دشمن نيست

عشق همراه مغز و پوست بود
هر كه او خصم نيست دوست بود

۲۵۸.وَيْلٌ لِلْحَسُودِ لِحَسَدِهِ ۱ .

از حسد مر حسود را ويل است
چو سرايى كه بر ره سيل است

رد خلق و خدا بود حاسد
از خود اندر بلا بود حاسد

۲۵۹.وَحْدَةُ المَرْءِ خَيْرٌ مِنْ جَليسِ السَّوْءِ .

صحبت بد بلاى جان و تن است
مار و كژدم درون پيرهن است

گر بسوزى به دردِ تنهايى
به كه با همنشين بد پايى

۲۶۰.وَلِيُّ الطِّفْلِ مَرْزُوقٌ .

اى كه در مانده به فكر عيال
روزِ بسيارىِ عيال، منال

قسمة الخلق كان مخلوقاً
و ولىّ الطفل كان مرزوقاً

1.«س»: مِن حَسَدِهِ.

صفحه از 327