نظم نثر اللئالي - صفحه 324

۲۷۴.لا حُرْمَةَ لِلْفاسِقِ .

مرد فاسق شكسته نام بود
حرمت فاسقان حرام بود

مرد فاسق سزاى حرمت نيست
حرمت فاسقان ز حكمت نيست

۲۷۵.لا قَذْفَ لِلْفاحِشِ .

مرغ شوم است مرد فحش سراى
فحش گو ياوه است و ياوه دراى

نه ز دشنام وقذف ننگش هست
نه بر خلق هيچ سنگش هست

۲۷۶.لا إيمانَ لِمَنْ لا أمانَةَ لَهُ .

در امانت درست امن و امان
بى امانت برى است از ايمان

جبرئيل آنكه پيك يزدان است
در امانت امين قرآن است

۲۷۷.لا غَمَّ لِلْقانِعِ .

مرد قانع زغم برى باشد
در قناعت توانگرى باشد

گر قناعت كنى غمت نبود
روز افلاس ماتمت نبود

۲۷۸.لا وَفاءَ لِلْمَرأةِ .

زن اگر از وفا سخن گويد
خاك از كيميا سخن گويد

زن و راى زن از وفا دور است
ناقص العقل از خدا دور است

۲۷۹.لا غِنآءَ ۱ لِمَنْ لا فَضْلَ لَهُ .

بى فضليت كس احتشام نيافت
هر كجا رفت احترام نيافت

بى فضيلت هميشه دون باشد
در همه محفلى زبون باشد

۲۸۰.لا فَقْرَ لِلْعاقِلِ .

عاقل از عقل محتشم باشد
به همه جاى محترم باشد

هست عاقل به خاصيت در بيش
هست جاهل ز خاصيت درويش

1.«س»: غِنى.

صفحه از 327