۱۸۷۲.عبداللّه :نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم كه [نظر ايشان درباره] على عليه السلامپرسيده شد . حضرت فرمود : حكمت به ده جزء قسمت شده است : نه جزء آن به على و يك جزء آن به مردم عطا شده است .
۱۸۷۳.يزيد كناسى :از امام باقر عليه السلام پرسيدم . . . پس فرمود : . . . اى ابو خالد! زمين از روز خلقت آدم و اسكان او در زمين تاكنون يك روز هم از حجت خدا خالى نمانده است . گفتم : فدايت شوم ، آيا على عليه السلام در زمان حيات پيامبر خدا صلى الله عليه و آلههم از طرف خدا و پيامبرش حجّت بر اين امّت بود؟ فرمود : آرى ، از آن همان روز كه وى را براى مردم برپا داشت و [چون] پرچمى برافراشت و آنان را به ولايت او فراخواند و به فرمانبرداريش فرمان داد . گفتم : آيا فرمانبردارى على عليه السلام در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از رحلتش بر مردم واجب بود؟ فرمود : آرى ، ولى او خاموش ماند و در حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهسخن نگفت و در حيات پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمانبردارى ايشان بر امّت و نيز بر على عليه السلام واجب بود و پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهفرمانبردارى مردم از خدا و پيامبرش در فرمانبردارى از على عليه السلامخلاصه مى شد و على عليه السلامحكيم و دانا بود .
5 / 5
لقمان
۱۸۷۴.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :به حقيقت مى گويم : لقمان پيامبر نبود ، ولى بنده اى بسيار انديشمند و نيكو يقين بود . خدا را دوست داشت ، پس خدا هم او را دوست داشت و با عطاى حكمت بر وى منّت نهاد .
۱۸۷۵.حمّاد :از امام صادق عليه السلام درباره لقمان و حكمتى كه خداوند عز و جل از آن ياد كرده است ، پرسيدم . فرمود : به خدا سوگند كه به لقمان به سبب حسب و نسب و دارايى و خانواده و زورمندى و زيبايى ، حكمت داده نشد ، بلكه وى مردى بود در كار خدا نيرومند و براى خدا پرهيزگار ، خاموش و آرام ، ژرف بين ، دورانديش ، تيزبين و عبرت گيرنده بود . هيچ گاه در روز نخفت و به سبب شدت پرده پوشى و ژرف بينى و خويشتن داريش كسى او را در حال ادرار و قضاى حاجت و غسل نديد و به سبب بيم از گناه ، از چيزى نخنديد و خشم نگرفت و با هيچ انسانى شوخى نكرد و اگر چيزى از دنيا به وى مى رسيد ، شادى نمى كرد و اگر از دستش مى رفت اندوهناك نمى شد .
لقمان ازدواج كرد و فرزندان بسيارى يافت و بيشتر آنها را از دست داد؛ ولى بر مرگ هيچ يك از آنها نگريست و بر دو كس كه با هم زد و خورد مى كردند نگذشت ، مگر آنكه آن دو را سازش داد و از آن دو نگذشت تا آنكه با هم دوست شدند و سخنى مورد پسندش را نشنيد ، جز آنكه از معنى و گوينده اصليش پرسيد و با قاضيان و پادشاهان و فرمانروايان رفت و آمد مى كرد ، پس بر گرفتارى قاضيان تأسّف مى خورد و دلش به حال پادشاهان و فرمانروايان به دليل اعتماد و سكون نادرستشان به خداوند مى سوخت و عبرت مى اندوخت و چيزى را مى آموخت كه با آن بر نفسش غلبه كند و با هوايش بجنگد و از شيطان درامان بماند .
دلش را با انديشه و نفسش را با عبرتها مداوا مى نمود . جز در آنچه بهره اى داشت وارد نمى شد ، پس بدين سبب حكمت داده و عصمت بخشيده شد . خداوند تبارك و تعالى به گروههايى از فرشتگان فرمان داد هنگامى كه روز به نيمه رسيد و چشمها به خواب نيمروز سنگين شد ، لقمان را ندا در دهند؛ به گونه اى كه بشنود ولى آنان را نبيند ، پس گفتند : اى لقمان! آيا مى خواهى خداوند تو را خليفه در زمين كند و ميان مردم داورى كنى؟ لقمان پاسخ داد : اگر خداوند مرا به اين فرمان مى دهد ، از دل و جان پذيرايم؛ چون اگر به من فرمان دهد ، مرا بر آن يارى مى دهد و به من مى آموزد و حفظم مى كند؛ امّا اگر مرا مخيّر مى گرداند ، عافيت را مى پذيرم .
فرشتگان گفتند : اى لقمان! چرا چنين گفتى؟ گفت : چون حكم راندن ميان مردم از سخت ترين منزلهاى مراحل دين و پرفتنه ترين آنها و آكنده از آزمايشها و گرفتاريهاست و يارى نمى شود و از هر سو تاريكيها آن را در بر گرفته است و صاحب [حكم] ميان دو چيز است : اگر به حقّ برسد ، سزاوار سلامت است و اگر خطا كند ، راه بهشت را گم كرده است، آن كه در دنيا خوار و ناتوان باشد، و در قيامت راحت تر از كسى است كه حكمران و سرور و بزرگ بوده است . هركه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد ، هر دو را از كف داده است؛ اين مى رود و آن به دست نمى آيد .
فرشتگان از حكمت لقمان به شگفت آمدند و خداوند رحمان گفتارش را پسنديد . چون شب شد و به خوابگاهش رفت ، خداوند حكمت را بر او نازل كرد و در خواب سر تا پاى او را فرا گرفت و او را جامه حكمت پوشاند ، پس بيدار شد در حالى كه حكيمترين مردم روزگار خويش بود و به سوى مردم بيرون آمد ، در حالى كه به حكمت سخن مى گفت و در آن استوار مى گشت .