بيان :
قال أبو حامد في بيان حقيقة الكِبر : اعلم أنّ الكبر ينقسم إلى ظاهر و باطن ، و الباطن هو خُلق في النفس ، و الظاهر هو أعمال تصدر من الجوارح . و اسم الكبر بالخُلق الباطن أحقّ ، و أمّا الأعمال فإنّها ثمرات لذلك الخُلق . و خلق الكبر موجب للأعمال ، و لذلك إذا ظهر علَى الجوارح يقال : تكبّر ، و إذا لم يظهر يقال : في نفسه كِبر ، فالأصل هو الخُلق الذي في النفس ، و هو الاستِرواح و الركون إلى رؤية النفس فوق المُتكبَّر عليه ، فإنّ الكبر يستدعي متكبَّرا عليه و متكبَّرا به ، و به ينفصل الكِبر عن العُجب كما سيأتي ، فإنّ العُجب لا يستدعي غير المُعجَب ، بل لو لم يخلق الإنسان إلاّ وحده تصوّر أن يكون مُعجَبا ، و لا يتصوّر أن يكون متكبّرا إلاّ أن يكون مع غيره ، و هو يرى نفسه فوق ذلك الغير في صفات الكمال ، فعند ذلك يكون متكبّرا . و لا يكفي أن يستعظم نفسه ليكون متكبّرا ، فإنّه قد يستعظم نفسه و لكن يرى غيره أعظم من نفسه أو مثل نفسه فلا يتكبّر عليه . و لا يكفي أن يستحقر غيره فإنّه مع ذلك لو رأى نفسه أحقر لم يتكبّر ،و لو رأى غيره مثل نفسه لم يتكبّر ، بل ينبغي أن يرى لنفسه مرتبةً و لغيره مرتبةً ، ثمّ يرى مرتبة نفسه فوق مرتبة غيره ، فعند هذه الاعتقادات الثلاثة يحصل فيه خلق الكبر ، لا أنّ هذه الرؤية هي الكبر ، بل هذه الرؤية و هذه العقيدة تنفخ فيه فيحصل في قلبه اعتدادٌ و هزّة و فرحٌ و ركونٌ إلى ما اعتقده ، و عزّ في نفسه بسبب ذلك ، فتلك العزّة و الهزّة و الركون إلَى المعتقَد هو خلق الكبر ، و لذلك قالَ النبيّ صلى الله عليه و آله : أعوذُ بِكَ مِن نَفخَةِ الكِبرياءِ . ۱
توضيح :
ابو حامد غزالى در توضيح حقيقتِ كبر مى نويسد: بدان كه كبر به پيدا و ناپيدا تقسيم مى شود. كبرِ ناپيدا خُلقى است در نفس و كبرِ پيدا، همان اعمالى است كه از انسان سر مى زند. اطلاق نام كبر بر آن خوى باطنى، حقيقى تر است؛ زيرا كردارها نتيجه آن خوى هستند و خصلتِ كبر موجب ظهور آن رفتارها مى شود. از همين رو، هر گاه كبر در رفتارها ظاهر شود مى گويند: تكبّر ورزيد و اگر در كردار نمودار نشود مى گويند:در جانش كبر است. بنا بر اين، اصلْ همان خُلقى است كه در نفس مى باشد و آن به اين معناست كه انسان خودش را برتر از كسى كه بر او تكبّر مى ورزد ببيند؛ زيرا كبر مستلزم دو سوى است: شخصى كه نسبت به او تكبّر ورزيده مى شود و موضوعى كه موجب تكبّر بر او مى شود.تفاوت كِبر با عُجب و خودپسندى در همين جاست؛ زيرا عُجب و خودپسندى مستلزم وجود كسى جز شخصِ خودپسند، نيست. بلكه اگر در دنيا تنها يك انسان خلق مى شد، باز جاى اين تصور هست كه آن يك فرد خودپسند باشد. اما تصوّرِ وجودِ متكبّر جز با وجود شخص دوّمى ممكن نيست؛ زيرا با وجود شخص دوم است كه كسى خود را در داشتن صفات كمال برتر از او مى بيند و اين جاست كه دچار تكبّر و خود برتر بينى مى شود. براى متكبّر بودن، خود بزرگ بينى كافى نيست؛ زيرا انسان گاهى خودش را بزرگ مى بيند، اما شخص ديگرى را از خودش بزرگتر يا همپايه خودش مى بيند و بنا بر اين بر او تكبّر نمى ورزد. همچنين خُرد شمردن ديگران نيز كافى نيست؛ زيرا اگر ديگرى را كوچك و خرد ببيند، اما خودش را از او حقيرتر و خردتر يا همپايه او ببيند باز بر او تكبّر نمى فروشد. بنا بر اين، لازم است كه براى خودش مرتبتى و براى ديگرى هم مرتبتى قائل باشد و آن گاه مرتبه خودش را بالاتر از او بداند. با وجود اين سه اعتقاد است كه خوىِ كبر در او به وجود مى آيد، نه اين كه خودِ اين بينش كبر باشد، بلكه اين بينش و عقيده، روحيه كبر را در او مى دمد و در نتيجه، در دل او نوعى غرور و خود شيفتگى و شادمانى و تكيه به اين باورِ خود و به خود نازيدن به وجود مى آيد و اين خود نازى و خود شيفتگى و تكيه به عقيده و باور، همان خوى كبر است. از همين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدايا! به تو پناه مى برم از دَمِش (روحيه) تكبّر.
1.المحجّة البيضاء : ۶/۲۲۸.