خوارج - صفحه 12

1014

مَقتلُ عَبدِ اللّهِ بنِ خبّابٍ

۴۸۳۲.شرح نهج البلاغة عن أبي العبّاسِ :و لَقِيَهُم ـ أيِ الخوارجَ ـ عبدُ اللّهِ بنُ خَبّابٍ في عُنُقِهِ مُصْحَفٌ ، على حِمارٍ و مَعهُ امْرَأتُهُ و هِي حامِلٌ ، فقالوا لَهُ : إنّ هذا الّذي في عُنُقِكَ لَيأمُرُنا بقَتْلِكَ ! فقالَ لَهُم : ما أحْياهُ القرآنُ فأحْيُوهُ و ما أماتَهُ فأمِيتُوهُ . فوَثَبَ رجُلٌ مِنهُم على رُطَبةٍ سَقَطَتْ مِن نَخْلَةٍ فَوضَعَها في فِيهِ ، فصاحُوا بهِ ، فلَفَظَها تَوَرُّعا ! و عَرضَ لرجُلٍ مِنهُم خِنْزيرٌ فضَرَبَهُ فقَتَلَهُ ، فقالوا : هذا فسادٌ في الأرضِ ، و أنْكَروا قَتْلَ الخِنْزِيرِ .
ثُمّ قالوا لابنِ خَبّابٍ: حَدِّثْنا عَن أبيكَ : فقالَ : إنّي سَمِعْتُ أبي يقولُ : سَمِعْتُ رسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يقولُ : ستَكونُ بَعدي فِتْنَةٌ يَموتُ فيها قَلبُ الرّجُلِ كما يَموتُ بَدَنُهُ ، يُمْسِي مُؤمنا و يُصْبِحُ كافِرا، فكُنْ عبدَ اللّهِ المَقْتولَ ، و لا تَكُنِ القاتِلَ ......... قالوا: فمَا تَقولُ في عليٍّ بَعدَ التَّحْكيمِ و الحُكومَةِ؟ قالَ : إنّ عليّا أعْلَمُ باللّهِ و أشَدُّ تَوَقِّيا على دِينهِ ، و أنْفَذُ بَصيرَةً ، فقالوا : إنَّكَ لَستَ تَتّبِعُ الهُدى ، إنّما تَتّبِعُ الرِّجالَ على أسْمائهِم ! ثُمَّ قَرَّبوهُ إلى شاطئِ النَّهْرِ ، فأضْجَعوهُ فذَبَحوهُ .
قالَ أبو العبّاسِ : و ساوَموا رجُلاً نَصْرانيّا بنَخْلَةٍ لَهُ ، فقالَ : هِي لَكُم ، فقالوا : ما كُنّا لِنَأخُذَها إلاّ بثَمَنٍ ، فقالَ : وا عَجَباهْ ! أ تَقْتُلونَ مِثْلَ عبدِ اللّهِ ابنِ خَبّابٍ ، و لا تَقْبَلونَ جنى نَخْلَةٍ إلاّ بثَمَنٍ؟! ۱

1014

كشته شدن عبد اللّه بن خَبّاب

۴۸۳۲.شرح نهج البلاغةـ به نقل از ابو العبّاس ـ: عبد اللّه بن خبّاب، در حالى كه به گردن خود قرآنى آويخته و با همسر آبستنش بر الاغى سوار بود، به خوارج برخورد. آنها به او گفتند : همان كه به گردنت آويخته اى ما را به كشتن تو فرمان مى دهد . عبد اللّه به آنان گفت: آنچه را قرآن زنده كرده است زنده كنيد و آنچه را ميرانده است بميرانيد. از ميان خوارج مردى برجست و خرمايى را كه از درخت افتاده بود برداشت و در دهان گذاشت . هم مسلكانش بر سر او فرياد كشيدند و او از روى مقدس مآبى خرما را از دهانش بيرون انداخت ! نيز به يكى از آنان خوكى حمله كرد و او آن حيوان را زد و از پا در آورد . يارانش گفتند : اين كار فساد در زمين است و كشتن خوك را ناروا شمردند .
آن گاه به ابن خبّاب گفتند : از پدرت برايمان حديثى بگو . عبد اللّه گفت : از پدرم شنيدم كه گفت : شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : پس از من فتنه اى پديد خواهد آمد كه دل آدمى در آن مى ميرد همچنان كه تن مى ميرد . [آدمى ]شب هنگام مؤمن است و بامدادان كافر. و تو، عبد اللّهِ مقتول باش نه قاتل ......... خوارج گفتند: نظرت درباره على، پس از تحكيم و حكميت چيست ؟ عبد اللّه گفت : على خدا شناسترين و دين دارترين و با بصيرت ترين مردمان است . خوارج گفتند : تو از حقّ و هدايت پيروى نمى كنى، بلكه از نام و شهرت افراد پيروى مى كنى ! سپس او را به ساحلِ رود بردند و به پهلو خواباندند و سرش را بريدند .
ابو العباس مى گويد : خوارج از يك نفر مسيحى خواستند درخت خرمايش را به آنها بفروشد ؛ او گفت : نخل از شما باشد . خوارج گفتند : ما آن را جز در برابر پول نمى گيريم . مسيحى گفت : شگفتا! شما مردى مثل عبد اللّه بن خبّاب را مى كشيد و حالا مى گوييد ميوه درخت خرمايى را جز در برابر پول قبول نمى كنيد .

1.شرح نهج البلاغة : ۲/۲۸۱.

صفحه از 18