فصل هفتم: تشويق به گفتن : (ان شاء اللّه «اگر خدا بخواهد»)
7 / 1
گفتن «اگر خدا بخواهد» در گفتار
قرآن
«و زنهار! در مورد چيزى مگوى كه : «من ، آن را فردا انجام خواهم داد» ، مگر با «اگر خدا بخواهد» . و چون فراموش كردى ، پروردگارت را ياد كن و بگو : «اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديك تر از اين به صواب است ، هدايت كند»» .
حديث
۱۷۸۶.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :نشانه كامل بودن ايمان بنده ، آن است كه در هر سخنى بگويد : «اگر خدا خواهد (إن شاء اللّه )» .
۱۷۸۷.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :ايمان هيچ بنده اى كامل نيست ، مگر آن كه در هر سخنش يا گفتارش ، جمله «اگر خدا خواهد» را بگويد .
۱۷۸۸.الدرّ المنثورـ به نقل از ابن عبّاس ـ: قريش ، يك گروه پنج نفره ، از جمله عقبة بن ابى معيط و نضر بن حارث را به مدينه فرستادند تا از يهود ، در باره پيامبر خدا بپرسند . آنان ، اوصاف و خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله را برايشان ، بازگو كردند . يهوديان به آن گروه گفتند : خصوصيت و اوصاف و معبوث شدن او در تورات ، آمده است . اگر به راستى او چنان است كه شما برايمان وصف كرديد . پس او پيامبر و فرستاده الهى است و بر حقّ است . پس ، از او پيروى كنيد ؛ امّا در باره سه موضوع از او سؤال كنيد . اگر پيامبر باشد ، در باره دو موضوع آن به شما خبر مى دهد و از سومى خبر نمى دهد ؛ زيرا ما از مسيلمه كذّاب ، در باره اين سه موضوع پرسيدم و او از آنها چيزى نمى دانست .
فرستادگان ، با اين پاسخ يهود ، نزد قريش باز گشتند و نزد پيامبر خدا آمدند و گفتند : اى محمّد! ما را از ذوالقرنين ـ كه به مشرق و مغرب رسيده بود ـ و از روح و از اصحاب كهف ، خبر ده .
حضرت فرمود : «فردا از اينها به شما خبر مى دهم» و نگفت : اگر خدا خواهد!
به سبب ترك همين جمله «اگر خدا خواهد» ، جبرئيل عليه السلام پانزده روز پيامبر صلى الله عليه و آله را منتظر گذاشت و بر او فرود نيامد . اين امر ، پيامبر خدا را اندوهگين ساخت . پس از پانزده روز ، جبرئيل عليه السلام پاسخ پرسش هاى آنها را براى ايشان آورد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «ديركردى ، جبرئيل!».
جبرئيل گفت : چون «اگر خدا خواهد» نگفتى . چرا نگفتى : «اگر خدا خواهد!» . [سپس] گفت : «و زنهار! در مورد چيزى مگوى كه : «من ، آن را فردا انجام خواهم داد» ، مگر با «اگر خدا بخواهد»» . سپس داستان ذوالقرنين و روح و اصحاب كهف را به او گزارش داد .
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله ، در پىِ قريش فرستاد . قريش آمدند و ايشان ، داستان ذوالقرنين را به آنان ، خبر داد و فرمود : «روح ، از امرِ پروردگار من است» ؛ يعنى از علمِ پروردگار من است و من ، از آن آگاهى ندارم» .
قريش ، چون ديدند پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله با اين سخن يهود كه گفته بودند او شما را از پرسش سوم خبر نمى دهد ، سازگار درآمد ، «گفتند : دو جادو با هم ساخته اند» (مقصودشان تورات و قرآن بود) «و گفتند : ما همه را منكريم» . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله داستان اصحاب كهف را هم برايشان گفت .