زبور العارفين - صفحه 261

وممّا يناسب في هذا المقام ما قال /145/ العارف الرومي بالفارسيّة :

اى دل شكايتها مكن تا نشنود دلدار مناى دل نمى پرسى مگر از يار بى زنهار من
اى دل مرو در خون من در اشك چون جيحون مننشنيده اى۱شب تا سحر آن ناله هاى زار من
يادت نمى آيد كه او مى كرد روزى گفتگومى گفت بس ديگر مكن انديشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامى مبر زان گلستانزين پس نباشد خود تو را كاگه شوى از كار من
گفتم امانم ده به جان خواهم كه باشى اين زمانتو مرد ره من سرگران اى ساقى خمّار من
خنديد و گفتا اى پسر! آرى وليك از حد مبروانگه چنين رو كرد سر اى مست و اى هشيار من
چون لطف ديدم راى او افتادم اندر پاى اوگفتم نباشم در جهان گر تو نباشى يار من
گفتا مباش اندر جهان تا روى من بينى عيانخواهى چنين خواهى چنان در نفى خود دان كار من
گفتم منم در دام تو چون كم شوم بى جام توبفروش يك جامم به جان وانگه ببين بازار من
وقال الشيخ ۲ أوحد الدين الكرماني :

صبرى كنم تا ستم او چه مى كندبا اين دل شكسته غم او چه مى كند
هركس علاج درد دلى مى كنندمادم دركشيم تا الم او چه مى كند
در دست ما چو نيست عنان ارادتى
بگذاشتيم تا كرم او چه مى كند

1.الف . نشندى .

2.الف . شيخ .

صفحه از 287