یاران امام حسین علیه السلام (بخش اول) - صفحه 41

تو حُر (آزاده) هستى ، همان گونه كه مادرت تو را ناميده است ؛ آزاده در دنيا و آخرت۱ .
در «زيارت ناحيه مقدّسه» ، آمده است :
السَّلامُ عَلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ الرِّياحِيِّ .
سلام بر حُرّ بن يزيد رياحى !۲
در «زيارت رجبيّه» هم نام وى ، آمده است .۳

۹۲۴.تاريخ الطبرى- به نقل از عَدىّ بن حَرمَله -: چون عمر بن سعد ، لشكر را آماده حمله كرد، حُرّ بن يزيد به او گفت: خدا ، تو را اصلاح كند ! آيا مى‏خواهى با اين مرد (حسين عليه السلام) بجنگى ؟
عمر گفت : به خدا سوگند ، آرى ؛ چنان جنگى كه آسان‏ترين بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست‏ها باشد !
حُر گفت: آيا هيچ يك از پيشنهادهاى او، شما را راضى نمى‏كند ؟
عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند ، اگر كار با من بود، [ صلح ] مى‏كردم ؛ امّا فرمان‏روايت [ ابن زياد ]نپذيرفته است .
راوى مى‏گويد : حُر ، آمد تا در جايى ميان مردم ايستاد . مردى از قبيله‏اش به نام قُرّة بن قيس ، همراهش بود. به او گفت: اى قُرّه ! آيا امروز ، اسبت را آب داده‏اى ؟
گفت: نه.
گفت: مى‏خواهى كه آن را آب دهى ؟
قُره مى‏گويد: به خدا سوگند ، گمان بُردم كه او مى‏خواهد كناره بگيرد و در جنگ ، حضور نيابد و خوش ندارد كه من ، او را به هنگام اين كار ببينم و خبر آن را به فرمانده برسانم . لذا به او گفتم: آبش نداده‏ام . مى‏روم تا به آن ، آب بدهم .
از جايى كه حُر بود، دور شدم . به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود ، آگاه مى‏كرد، همراه او به سوى حسين عليه السلام مى‏رفتم .
او كم كم به حسين عليه السلام نزديك شد . مردى از قبيله‏اش به نام مهاجر بن اوس ، به او گفت: اى ابن يزيد ! چه مى‏كنى ؟ مى‏خواهى حمله كنى ؟
حُر ، خاموش ماند و لرزه ، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: اى ابن يزيد ! به خدا سوگند ، كار تو، مشكوك است ! به خدا سوگند، هرگز در هيچ جنگى، آنچه اكنون از تو مى‏بينم،

1.ر . ك : ص ۵۹ ح ۹۳۱ .

2.ر . ك : ص ۹۱۳ ح ۲۱۱۰ (زيارت دوم، به روايت الإقبال) .

3.ر . ك : دانش‏نامه امام حسين عليه السلام : ج ۱۲ ص ۱۱۸ (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب).

صفحه از 58