یاران امام حسین علیه السلام (بخش اول) - صفحه 16

۹۱۲.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف -: يوسف بن يزيد ، از عفيف بن زُهَير بن ابى اَخنَس - كه در هنگام شهادت حسين عليه السلام ، حضور داشت - ، برايم نقل كرد : يزيد بن مَعقِل از قبيله بنى عَميرَة بن ربيعه - كه با تيره بنى سَليمه از قبيله عبد قيس هم‏پيمان بودند - ، بيرون آمد و گفت: اى بُرَير بن خُضَير ! مى‏بينى كه خدا ، براى تو چه خواسته است؟
بُرَير گفت: به خدا سوگند كه براى من ، خوبى خواسته است و براى تو ، بدى !
يزيد گفت: دروغ مى‏گويى ، در حالى كه پيش از اين ، دروغگو نبودى . آيا به ياد مى‏آورى كه در محلّه بنى لَوذان ، با هم مى‏رفتيم و تو مى‏گفتى: عثمان بن عفّان ، بر خود ، ستم كرد و معاوية بن ابى سفيان ، گم‏راه و گم‏راه‏كننده است و بى ترديد ، پيشواى هدايت و حقيقت، على بن ابى طالب است؟
بُرَير گفت: گواهى مى‏دهم كه اين ، نظر و گفته من است.
يزيد بن مَعقِل به او گفت: من ، گواهى مى‏دهم كه تو از گم‏راهان هستى .
بُرَير بن خُضَير به او گفت: اگر موافقى با همديگر مُباهله كنيم و خدا را بخوانيم تا دروغگو را لعنت كند و هر كدام را كه بر باطل هستيم ، بكُشد . سپس بيرون بيا، تا با هم ، تن به تن بجنگيم.
هر دو بيرون آمدند و دستانشان را به سوى خدا ، بلند كردند و از او خواستند كه دروغگو را لعنت كند و آن كه بر حق است ، ديگرى را كه بر باطل است، بكُشد . سپس در برابر يكديگر ايستادند و به نبرد با هم پرداختند و دو ضربه به هم زدند . يزيد بن مَعقِل ، ضربه‏اى آرام به بُرَير بن خُضَير زد كه آسيبى به او نرساند و بُرَير بن خُضَير نيز ضربه‏اى به او زد كه كلاهْ‏خود او را شكافت و تا مغز سرش رسيد و چنان [ بر زمين ]افتاد كه گويى از بلندى ، سقوط كرده است . شمشير ابن خُضَير هم در سرش گير كرد ؛ و گويى او را مى‏بينم كه آن را تكان مى‏دهد تا آن را از سرش بيرون بكِشد .
سپس ، رضى بن مُنقِذ به بُرَير حمله بُرد و با او گلاويز شد و لَختى درگير بودند. سپس بُرَير بر سينه‏اش نشست . رضى گفت: جنگاوران و مدافعان ، كجايند ؟
كعب بن جابر بن عمرو اَزْدى ، رفت تا به بُرَير، حمله ببرَد . به او گفتم : اين ، بُرَير بن خُضَير قارى است كه در مسجد ، به ما قرآن مى‏آموخت .
امّا او با نيزه به او يورش بُرد و آن را در پشت بُرَير ، جاى داد. بُرَير ، چون سوزش نيزه را احساس كرد، بر او جَست و صورتش را گاز گرفت و نوك بينى‏اش را كَنْد ؛ ولى كعب بن جابر ، او

صفحه از 58