حاكى از تحوّل اساسى در روحيّه او بود - ، به خيمهاش باز گشت و دستور داد كه آن را به نزديكى خيمههاى امام حسين عليه السلام منتقل كنند .۱
او خود نيز عصر تاسوعا ، در سخنان اندرزگونهاش در مقابل دشمن ، به تحوّل خود ، اشارهاى كوتاه كرد . يكى از سپاهيان كوفه به او گفت : اى زهير ! تو در نگاه ما ، از شيعيان اين خانواده نبودى ؛ [ بلكه ] عثمانى بودى؟
زهير ، پاسخ داد :
چرا به موقعيّت فعلى من ، استدلال نمىكنى كه از آنهايم ؟! بدان - كه به خدا سوگند - ، من هرگز نامهاى براى حسين ننوشتم ، پيكى به سويش نفرستادم و قول كمكى نيز به او ندادم ؛ ولى راه ، مرا با او در يك جا گِرد آورد و همين كه او را ديدم ، به ياد پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله و منزلتى افتادم كه او در پيش ايشان داشت ، و پى بردم كه از سوى دشمنانش و گروه شما ، چه بر سرِ او خواهد آمد ، ديدم كه براى حفظ حقّ خدا و پيامبرش كه شما آن را ضايع كردهايد ، بايد به كمك او بشتابم ، در زمره گروه او باشم و جانم را فداى او كنم .۲
ما نمىدانيم كه در آن ملاقات كوتاه ، امام حسين عليه السلام به زهير چه فرمود ؛ امّا از سخنانى كه هنگام خداحافظى به يارانش گفت ، بعيد نيست كه يكى از سخنان امام حسين عليه السلام به او ، يادآورى خاطرهاى مهم و شيرين از جنگ بَلَنجَر بوده باشد .
زهير ، پس از بازگشت از محضر امام عليه السلام ، اين خاطره را براى همراهانش تعريف كرد تا شايد بتواند آنان را با خود همراه كند . وى خطاب به آنان گفت :
هر كس علاقهمند است ، از من پيروى كند ، وگر نه اين آخرين فرصت است . من برايتان ماجرايى را نقل مىكنم : در بَلَنجَر كه مىجنگيديم ، خداوند ، ما را پيروز كرد و به غنايمى دست يافتيم . سلمان باهِلى به ما گفت : آيا از پيروزى و غنيمتهايى كه خدا نصيبتان كرد ، خوشحاليد ؟ گفتيم : آرى . به ما گفت : هر گاه جوانان خاندان محمّد صلى اللَّه عليه و آله را يافتيد ، شادمانىتان از اين كه در كنار آنان مىجنگيد ، بيش از شادىِ به دست آوردن غنيمت باشد . اينك من ، شما را به خدا مىسپارم .۳
او در ادامه سخنان خود افزود :
هر يك از شما كه به شهادت علاقهمند است ، برخيزد و هر كس كه آن را خوش ندارد ، بماند .
1.ر . ك : ج ۱ ص ۶۳۷ (بخش چهارم / فصل هفتم / دعوت امام عليه السلام از زهير بن قين براى يارى كردن او در منزل زَرود) .
2.ر . ك : ج ۱ ص ۷۶۰ ح ۸۰۵.
3.ر . ك : ج ۱ ص ۶۳۹ ح ۶۸۳.