یاران امام حسین علیه السلام (بخش دوم) - صفحه 20

۹۵۸.تاريخ الطبرى- به نقل از ابو مِخنَف -: محمّد بن قيس ، برايم گفت كه سپس عابِس بن ابى شبيب گفت: اى ابا عبد اللَّه ! به خدا سوگند ، بر روى زمين ، از دور و نزديك ، كسى را ندارم كه از تو برايم عزيزتر و دوست داشتنى‏تر باشد . اگر مى‏توانستم كه قتل و ستم را با چيزى عزيزتر از جان و خونم، از تو برانم، چنان مى‏كردم . خدا حافظ ، اى ابا عبد اللَّه ! خدا را گواه مى‏گيرم كه من ، بر راه تو و راه پدرت هستم.
سپس با شمشير آخته به سوى آنان رفت ، در حالى كه جاى ضربتى بر پيشانى‏اش بود .
نُمَير بن وَعْله ، از مردى از تيره بنى عبد از قبيله هَمْدان به نام ربيع بن تميم - كه در روز عاشورا ، حضور داشته است - ، برايم نقل كرد كه گفت : وقتى عابِس جلو مى‏آمد ، او را شناختم ؛ زيرا در جنگ‏ها، او را ديده بودم . او از شجاع‏ترينْ مردمان بود. گفتم: اى مردم ! اين ، شير سياه است . اين ، ابن ابى شَبيب است. هيچ يك از شما به ميدان او نرود .
او فرياد برآورد: يك تن در برابر يك تن!
عمر بن سعد گفت: او را با سنگ بزنيد.
از هر سو ، او را سنگباران كردند . چون چنين ديد، زره و كلاه‏خودش را افكند و به آنان ، حمله بُرد. به خدا سوگند ، ديدم كه بيش از دويست تن را حريف مى‏شود و دور مى‏سازد . سپس ، از هر سو به او حمله آوردند و به شهادت رسيد .
سرش را در دست مردمانى با ساز و برگ جنگى ديدم كه هر يك مى‏گفت: من ، او را كُشته‏ام !
نزد عمر بن سعد آمدند . او گفت: دعوا نكنيد . اين را يك نيزه ، نكُشته است .
با اين سخن ، آنها را از هم جدا كرد.۱

1.ثُمَّ قالَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ : يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، أما وَاللَّهِ ما أمسى‏ عَلى‏ ظَهرِ الأَرضِ قَريبٌ ولا بَعيدٌ أعَزَّ عَلَيَّ ولا أحَبَّ إلَيَّ مِنكَ ، ولَو قَدَرتُ عَلى‏ أن أدفَعَ عَنكَ الضَّيمَ وَالقَتلَ بِشَي‏ءٍ أعَزَّ عَلَيَّ مِن نَفسي ودَمي لَفَعَلتُهُ ؛ السَّلامُ عَلَيكَ يا أبا عَبدِ اللَّهِ ، اُشهِدُ اللَّهَ أنّي عَلى‏ هَديِكَ وهَديِ أبيكَ . ثُمَّ مَشى‏ بِالسَّيفِ مُصلِتاً نَحوَهُم ، وبِهِ ضَربَةٌ عَلى‏ جَبينِهِ . قالَ أبو مِخنَفٍ : حَدَّثَني نُمَيرُ بنُ وَعلَةَ عَن رَجُلٍ مِن بَني عَبدٍ مِن هَمدانَ ، يُقالُ لَهُ رَبيعُ بنُ تَميمٍ شَهِدَ ذلِكَ اليَومَ ، قالَ : لَمّا رَأَيتُهُ مُقبِلاً عَرَفتُهُ وقَد شاهَدتُهُ فِي المَغازي وكانَ أشجَعَ النّاسِ ، فَقُلتُ : أيُّهَا النّاسُ هذَا الأَسَدُ الأَسوَدُ ، هذَا ابنُ أبي شَبيبٍ ، لا يَخرُجَنَّ إلَيهِ أحَدٌ مِنكُم . فَأَخَذَ يُنادي : ألا رَجُلٌ لِرَجُلٍ ! فَقالَ عُمَرُ بنُ سِعدٍ : اِرضَخوهُ بِالحِجارَةِ . قالَ : فَرُمِيَ بِالحِجارَةِ مِن كُلِّ جانِبٍ ، فَلَمّا رَأى‏ ذلِكَ ألقى‏ دِرعَهُ ومِغفَرَهُ ثُمَّ شَدَّ عَلَى النّاسِ ، فَوَاللَّهِ لَرَأَيتُهُ يَكرُدُ أكثَرَ مِن مِئَتَينِ مِنَ النّاسِ ، ثُمَّ إنَّهُم تَعَطَّفوا عَلَيهِ مِن كُلِّ جانِبٍ فَقُتِلَ . قالَ : فَرَأَيتُ رَأسَهُ في أيدي رِجالٍ ذَوي عُدَّةٍ ، هذا يَقولُ : أنَا قَتَلتُهُ ، وهذا يَقولُ : أنَا قَتَلتُهُ ، فَأَتَوا عُمَرَ بنَ سَعدٍ فَقالَ : لا تَختَصِموا ، هذا لَم يَقتُلهُ سِنانٌ واحِدٌ ، فَفَرَّقَ بَينَهُم بِهذَا القَولِ (تاريخ الطبرى : ج ۵ ص ۴۴۴ ، مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : ج ۲ ص ۲۳) .

صفحه از 58