در پايان فرمود :
فإِنّي لا أرى المَوتَ إلّا سَعادَةً ، ولا الحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إلّا بَرَماً .
من ، مرگ را چيزى جز خوشبختى ، و زندگى با ستمگران را چيزى جز ملال نمىدانم .
در اين هنگام ، نافِع ، پس از زُهَير بن قَين ، از جا برخاست و گفت :
وَاللَّهِ ما كَرِهنا لِقاءَ رَبِّنا ، وإنّا عَلى نِيّاتِنا وبَصائِرِنا ، نُوالي مَن والاكَ ونُعادي مَن عاداكَ .
به خدا سوگند ، ما از ديدار پروردگارمان ، ناخشنود نيستيم ، و بر اساس نيّتها و بصيرتهاى [درست ]خود هستيم . با دوستِ تو ، دوست و با دشمن تو ، دشمنيم۱ .
نافِع بن هِلال ، در رساندن آب به خانواده امام عليه السلام نقش مؤثّرى داشت .۲ وى حوالى شب عاشورا ، پرچمدارِ گروهى بود كه مأموريت داشتند تا آب تهيّه كنند .
وى هنگامى كه على بن قَرَظه ، به بهانه خونخواهى برادرش به امام حسين عليه السلام حمله بُرد ، راه را بر وى بست و با وارد كردن ضربهاى به وسيله نيزه بر او ، حمله وى را دفع كرد .۳
نافِع بن هِلال ، تيراندازى ماهر بود و در روز عاشورا ، دوازده نفر از سپاه دشمن را هدف قرار داد و از پا در آورد و عدّهاى را نيز زخمى كرد۴ و پس از تمام شدن تيرهايش ، با شمشير خود ، به صف دشمن زد ، در حالى كه اين رَجَز را بر لب داشت :
من غلام يمنىِ جَمَلى امدينم، همان دينِ حسين و على است .۵
وى ، در نهايت ، آن قدر جنگيد تا هر دو بازويش شكست و به اسارت دشمن در آمد . وقتى او را نزد عمر بن سعد بردند ، در حالى كه خون بر محاسنش جارى بود ، با شهامتِ تمام ، خطاب به او گفت :
به خدا سوگند ، من دوازده نفر از شما را كُشتم ، و اين ، جز آنهايى است كه زخمى كردم . خودم را براى تلاشى كه كردهام ، سرزنش نمىكنم ، و اگر بازو و مُچى برايم مانده بود ، نمىتوانستيد مرا اسير كنيد .
عمر بن سعد ، به شمر دستور داد تا او را بكُشد . نافِع ، در آخرين لحظات زندگى ، خطاب به
1.ر . ك : ج ۱ ص ۶۷۷ ح ۷۱۸ .
2.ر . ك : ج ۱ ص ۷۴۸ (فصل يكم / نقش عبّاس در رساندن آب به لشكر امام عليه السلام) .
3.ر . ك : ص ۱۰۰ (عمرو بن قرظه انصارى) .
4.ر . ك : ص ۱۱۲ ح ۹۸۰ .
5.ر . ك : ص ۱۱۳ ح ۹۸۱ .