وى ، پيوسته جنگيد تا گروهى از آنان را كُشت . سپس به مادرش گفت: اى مادر ! آيا راضى شدى يا نه ؟
مادرش گفت: من ، راضى نمىشوم تا آن كه پيش روىِ حسين عليه السلام ، كُشته شوى .
پس وَهْب باز گشت ، در حالى كه مىگفت:
من به تو قول مىدهم - اى اُمّ وَهْب -كه آنان را هم با ضرب نيزه و هم با شمشير ، بزنم
ضربه جوانان مؤمن به پروردگارتا آن كه دشمن ، تلخىِ جنگ را بچشد .
من ، مردى نيرومند و خشمگينمخدايا ! از [خاندان] ، عُلَيم بودن ، براى من بس باشد، بس !
سپس ، پيوسته جنگيد تا نوزده سوار و دوازه پياده دشمن را كُشت . سپس ، دست راستش قطع گرديد و اسير شد .۱
۹۸۶.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : وَهْب بن عبد اللَّه بن جَناب كَلْبى - در حالى كه مادرش همراهش بود - ، بيرون آمد . مادرش به او گفت: برخيز - اى پسرم - و فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را يارى ده.
او گفت: اى مادر ! چنين مىكنم و - به يارىِ خدا - كوتاهى نخواهم كرد .
سپس به ميدان آمد، در حالى كه مىگفت:
اگر مرا نمىشناسيد ، من فرزند كَلْبَمبه زودى ، مرا و ضربههايم را خواهيم ديد
و نيز يورش و هجوم مرا در نبردانتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت
و سختى را در روز سختى مىرانم .جولانم در نبرد، بازى نيست .
آن گاه ، حمله كرد و پيوسته مىجنگيد تا گروهى [ از سپاهيان دشمن ] را كُشت . سپس به سوى مادر و همسرش باز گشت و نزديك آنها ايستاد و گفت: اى مادر! آيا از من ، راضى شدى ؟
مادرش گفت: راضى نمىشوم ، مگر آن كه پيش روىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ، كُشته شوى. همسرش به او گفت: تو را به خدا سوگند مىدهم كه مرا به [ مرگ ] خود ، سوگوار نكنى .
مادرش به او گفت: به سخنش ، گوش مده و باز گرد و پيش روىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بجنگ تا فردا، شفيع تو نزد پروردگارت باشد.
او نيز [ براى نبرد ] جلو رفت ، در حالى كه مىگفت :
من به تو قول مىدهم - اى امّ وَهْب -كه آنان را با سرنيزه و ضربت شمشير ، بزنم
ضربه جوانِ مؤمن به پروردگارتا آن كه دشمن ، تلخىِ جنگ را بچشد
من ، مردى نيرومند و قوم و خويشدار هستمو به گاه سختى ، ناتوان نيستم
از [ خاندان ] عُلَيم بودن ، براى من بس باشد، بسچرا كه تبارم ، به كريمان عرب مىرسد .
سپس ، پيوسته جنگيد تا دست راستش قطع شد؛ امّا توجّهى نكرد و باز جنگيد تا دست چپش نيز قطع شد و سپس ، كُشته شد . مادرش به سوى او آمد تا خون را از چهرهاش پاك كند كه شمر بن ذى الجوشن ، او را ديد و به يكى از غلامانش فرمان داد تا با عمود خيمه ، به او بزند . [ او نيز چنين كرد و ]سرش را شكست و وى را كُشت . او نخستين زنى بود كه در نبرد [همراه با ]حسين عليه السلام ، به شهادت رسيد .
مَجدُ الأئمّه سَرَخسَكى ، از ابو عبد اللَّه حدّاد نقل مىكند كه وَهْب بن عبد اللَّه ، [ نخست ]مسيحى بود كه همراه با مادرش ، به دست امام حسين عليه السلام اسلام آورده بود . وى در مبارزه ، بيست و چهار تن پياده و دوازده تن سواره [ از سپاه دشمن ] را كُشت و سپس ، اسير شد . او را نزد عمر بن سعد آوردند . او به وَهْب گفت: حملهات ، خيلى سخت بود !
1.بَرَزَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللَّهِ الكَلبِيُّ وهُوَ يَرتَجِزُ .
إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الكَلبِ
سَوفَ تَرَوني وتَرَونَ ضَربيوحَملَتي وصَولَتي فِي الحَربِ
اُدرِكُ ثَأري بَعدَ ثَأرِ صَحبيوأدفَعُ الكَربَ أمامَ الكَربِ
لَيسَ جِهادي فِي الوَغى بِاللَّعبِ
فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ مِنهُم جَماعَةً ، ثُمَّ قالَ لِاُمِّهِ : يا اُمّاه أرَضيتِ أم لا ؟
فَقالَت : ما أرضى أو تُقتَلَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام .
فَرَجَعَ قائِلاً :
إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِ
بِالطَّعنِ فيهِم تارَةً وَالضَّربِضَربِ غُلامٍ موقِنٍ بِالرَّبِ
حَتّى يَذوقَ القَومُ مُرَّ الحَربِإنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وغَضبِ
حَسبي إلهي مِن عُلَيمٍ حَسبي
فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى قَتَلَ تِسعَةَ عَشَرَ فارِساً وَاثنَي عَشَرَ راجِلاً ، ثُمَّ قُطِعَت يَمينُهُ واُخِذَ أسيراً (المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۱۰۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۱۶) .