یاران امام حسین علیه السلام (بخش دوم) - صفحه 51

وى ، پيوسته جنگيد تا گروهى از آنان را كُشت . سپس به مادرش گفت: اى مادر ! آيا راضى شدى يا نه ؟
مادرش گفت: من ، راضى نمى‏شوم تا آن كه پيش روىِ حسين عليه السلام ، كُشته شوى .
پس وَهْب باز گشت ، در حالى كه مى‏گفت:

من به تو قول مى‏دهم - اى اُمّ وَهْب -كه آنان را هم با ضرب نيزه و هم با شمشير ، بزنم‏
ضربه جوانان مؤمن به پروردگارتا آن كه دشمن ، تلخىِ جنگ را بچشد .
من ، مردى نيرومند و خشمگينم‏خدايا ! از [خاندان‏] ، عُلَيم بودن ، براى من بس باشد، بس !
سپس ، پيوسته جنگيد تا نوزده سوار و دوازه پياده دشمن را كُشت . سپس ، دست راستش قطع گرديد و اسير شد .۱

۹۸۶.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى : وَهْب بن عبد اللَّه بن جَناب كَلْبى - در حالى كه مادرش همراهش بود - ، بيرون آمد . مادرش به او گفت: برخيز - اى پسرم - و فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله را يارى ده.
او گفت: اى مادر ! چنين مى‏كنم و - به يارىِ خدا - كوتاهى نخواهم كرد .
سپس به ميدان آمد، در حالى كه مى‏گفت:

اگر مرا نمى‏شناسيد ، من فرزند كَلْبَم‏به زودى ، مرا و ضربه‏هايم را خواهيم ديد
و نيز يورش و هجوم مرا در نبردانتقام خودم را پس از گرفتن انتقام همراهانم خواهم گرفت‏
و سختى را در روز سختى مى‏رانم .جولانم در نبرد، بازى نيست .
آن گاه ، حمله كرد و پيوسته مى‏جنگيد تا گروهى [ از سپاهيان دشمن ] را كُشت . سپس به سوى مادر و همسرش باز گشت و نزديك آنها ايستاد و گفت: اى مادر! آيا از من ، راضى شدى ؟
مادرش گفت: راضى نمى‏شوم ، مگر آن كه پيش روىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ، كُشته شوى. همسرش به او گفت: تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه مرا به [ مرگ ] خود ، سوگوار نكنى .
مادرش به او گفت: به سخنش ، گوش مده و باز گرد و پيش روىِ فرزند دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله بجنگ تا فردا، شفيع تو نزد پروردگارت باشد.
او نيز [ براى نبرد ] جلو رفت ، در حالى كه مى‏گفت :

من به تو قول مى‏دهم - اى امّ وَهْب -كه آنان را با سرنيزه و ضربت شمشير ، بزنم‏
ضربه جوانِ مؤمن به پروردگارتا آن كه دشمن ، تلخىِ جنگ را بچشد
من ، مردى نيرومند و قوم و خويش‏دار هستمو به گاه سختى ، ناتوان نيستم‏
از [ خاندان ] عُلَيم بودن ، براى من بس باشد، بس‏چرا كه تبارم ، به كريمان عرب مى‏رسد .
سپس ، پيوسته جنگيد تا دست راستش قطع شد؛ امّا توجّهى نكرد و باز جنگيد تا دست چپش نيز قطع شد و سپس ، كُشته شد . مادرش به سوى او آمد تا خون را از چهره‏اش پاك كند كه شمر بن ذى الجوشن ، او را ديد و به يكى از غلامانش فرمان داد تا با عمود خيمه ، به او بزند . [ او نيز چنين كرد و ]سرش را شكست و وى را كُشت . او نخستين زنى بود كه در نبرد [همراه با ]حسين عليه السلام ، به شهادت رسيد .
مَجدُ الأئمّه سَرَخسَكى ، از ابو عبد اللَّه حدّاد نقل مى‏كند كه وَهْب بن عبد اللَّه ، [ نخست ]مسيحى بود كه همراه با مادرش ، به دست امام حسين عليه السلام اسلام آورده بود . وى در مبارزه ، بيست و چهار تن پياده و دوازده تن سواره [ از سپاه دشمن ] را كُشت و سپس ، اسير شد . او را نزد عمر بن سعد آوردند . او به وَهْب گفت: حمله‏ات ، خيلى سخت بود !

1.بَرَزَ وَهبُ بنُ عَبدِ اللَّهِ الكَلبِيُّ وهُوَ يَرتَجِزُ . إن تُنكِروني فَأَنَا ابنُ الكَلبِ‏ سَوفَ تَرَوني وتَرَونَ ضَربي‏وحَملَتي وصَولَتي فِي الحَربِ‏ اُدرِكُ ثَأري بَعدَ ثَأرِ صَحبي‏وأدفَعُ الكَربَ أمامَ الكَربِ‏ لَيسَ جِهادي فِي الوَغى‏ بِاللَّعبِ‏ فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى‏ قَتَلَ مِنهُم جَماعَةً ، ثُمَّ قالَ لِاُمِّهِ : يا اُمّاه أرَضيتِ أم لا ؟ فَقالَت : ما أرضى‏ أو تُقتَلَ بَينَ يَدَيِ الحُسَينِ عليه السلام . فَرَجَعَ قائِلاً : إنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهبِ‏ بِالطَّعنِ فيهِم تارَةً وَالضَّربِ‏ضَربِ غُلامٍ موقِنٍ بِالرَّبِ‏ حَتّى‏ يَذوقَ القَومُ مُرَّ الحَربِ‏إنِّي امرُؤٌ ذو مِرَّةٍ وغَضبِ‏ حَسبي إلهي مِن عُلَيمٍ حَسبي‏ فَلَم يَزَل يُقاتِلُ حَتّى‏ قَتَلَ تِسعَةَ عَشَرَ فارِساً وَاثنَي عَشَرَ راجِلاً ، ثُمَّ قُطِعَت يَمينُهُ واُخِذَ أسيراً (المناقب ، ابن شهرآشوب : ج ۴ ص ۱۰۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۵ ص ۱۶) .

صفحه از 58