غايت مضرّ مى دانند و به واسطه اين در دم گرفتن آدمى ها كلّى مى كنند ، چنانچه از ايشان نقل مى كنند كه چندين روز و چندين ماه و چندين سال ، دَم نگه مى دارند و ما ۱ از بعضى كه اَدناى ايشان بودند ، ديديم كه قريب به روزى ، دَم نگاه مى داشتند و ايشان را اعتقاد آن است كه هرچه هست در بدن ، دَم است كه اگر يك ساعت منقطع شد ، كار آخر است و مى گويند كه غذا به جهت بَدَل ما يتحلّل است و چون كسى از تحليلات باز ايستد ، به بدل چه احتياج دارد؟ و در اين باب نيز آدمى را به جايى رسانند كه ديگر ، زود زود به غذا محتاج نباشد ؛ بلكه هرگز و اين خود اگرچه بعيد مى نمايد .
فأمّا از لقمان حكيم در اين باب ، حكايتى مشهور است كه او را با پسرش چون در چاه محبوس ساختند ، ۲ با خود بادامى چند داشت . بيشتر را به پسر داد و اندكى خود نگاه داشت و به حكمت ، آن را صرف مى كرد و پسرش كه از امر رياضت وقوفى نداشت ، به زودى از بى قوتى هلاك شد و لقمان ، سال ها در آن چاه بماند و آخرالأمر كه سقراط حكيم او را طلب كرد و به حكمت از آن جا برآورد ، ۳ او بى هوش بود و از خوردن ، متقاعد شده بود و احتياج نيز نداشت و بعد از مدّت ها باز به خود آمد و به افاده ، مشغول شد و نظير اين از مشايخ طريقت نيز كه اهل رياضت بوده اند ، از حضرت امير سيّد على همدانى ـ قدّس اللّه سرّه العزيز ـ ۴ منقول است كه فرمودند كه: من در كتاب شيخ محى الدّين ديدم كه نوشته بود كه يك بارى مرا حالى دست داده بود كه دو ماه ، هيچ نخوردم من خواستم كه آن را تجربه كنم ، سه ماه هيچ نخوردم و خود را چنان يافتم كه اگر مدت العمر هيچ نخورم ، توانم و چون خلافِ سنّت بود ، افطار كردم و از وثيقى ، نقل عجب شنيدم كه در اين زمان هاى قريب ، شخص ۵ هندى در دهى از كرمان ، معتكف شد ۶ و درِ خانه خود را فرمود كه به گِل ، مسدود كردند ۷ و با آن مردم ، قرار كرد كه چون به درآيد ، او را مهمانى نيكو كنند ، چنان كه چندين
1.. ف: ـ ما .
2.. ف: در چاه چون مقيّد ساختند .
3.. ف: از آن چاه ، او را برآورد .
4.. ف: قدّس اللّه سرّه .
5.. ف: شخصى .
6.. ف: شده .
7.. ف: كه مسدود به گِل كردند .